یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک روز عید ...

  

یک مثلی هست که می گه : " فقیر وقتی پیدا می کند می خورد ، ثروتمند وقتی که میلش بکشد !! "  ، در چندمین روز نوروز اوضاع استراحت عینهو مثل مرفهین بی درد جا افتاده است ... وقتی روز را بی خیال شده ام ، ساعت هی دور خودش بچرخد ، که چه شود !؟!؟ 

 

دیروز خواب بعد از ظهرم از خواب شبم طولانی تر شده بود ، پریشب که مهمان ها رفتند ، کمی سرگرم شدم و دیر وقت بود که خوابیدم  ، صبح هم خیلی زودتر از روزهای معمول بیدار شدم ، و خوابم نیامد ، منهم اصراری نکردم و به کارهایم مشغول شدم ، مشغله ها دو جور هستند ، قسمت عمده ای که فکر را مشغول می کنند و قسمت ناچیزی که وقت را پر می کنند ، با توجه به اینکه زمان برای همه یکسان سپری می شود ، برای همین مشغله را غالبا یک جور تعریف می کنند و بکار می برند ، ولی چون سرعت فکر و جریان هوش و ذهن و ... برای همه یکشان نیست برای همین این قسمت خیلی شخصی تشریف دارد و فقط زمانی که انسان با خودش خلوت کرده است قابل اندازه گیری و تشخیص است ، البته به شرطها و شروطها !! و دیگر اینکه تشخیص و اندازه گیری اش جز خود انسان برای شخص دیگری قابل توصیف و توضیح نیست و برای همین آدمی می ماند و درد شخصی اش !!! 

 

خلاصه اینکه از مشغله های بیرون فقط سرکشی گاه و بیگاه به گلدان ها و رفتن و بردن غذا برای گربه ها مانده است و مشغله های فکری هم که مانند اژدهای هزار سر تمامی ندارد ...  تقریبا قسمات اساسی انتقال مطالب وبلاگ را تمام کرده ام و حالا مانده بررسی نهایی و بردن زیر تیغ پرینت !!  

 

دیروز می خواستم بروم سراغ گربه ها ، بعد از تعطیلات رسمی نوروز برخی قسمت های تعمیراتی به کارخانه می روند و برای همین با دوستی تماس گرفتم تا ببینم او هم رفته است یا نه ، که در خانه بود و مستاصل از دست اینهمه استراحت و به دعوتم لبیک گفت تا با هم برویم و به گربه ها غذا بدهیم و بیائیم ... 

  

چند تایی از گربه ها جلوی محوطه نگهبانی قدم می زدند و این بنوعی حکایت از حضور همکاران در کارخانه بود ، اولین جایی که گربه ها می آیند محل تایم کارت است و بعد کم کم می روند سراغ محل هایی که کارگران صبحانه می خورند و کمی بعد می روند و جلوی آشپزخانه قدم می زنند و  همینطور پروسه یافتن غذا را ادامه می دهند ... 

 

با اولین سوت ، چند تایی که کنار نگهبانی بودند خیز برداشته و بطرفمان دویدند ... بعد از اینکه کمی خوردند و آرام گرفتند رفتم سراغ آنهایی که داخل کارگاه هستند و بیرون نمی آیند ، غالبا نرها همیشه برای خودشان ول می گردند و بیرون از کارگاه هستند ، ولی  خانم گربه ها کارشان کمی که چه عرض کنم چند برابر آنهاست ... هم باید خودشان بخورند و هم شکم چند تایی را سیر بکنند و هم وقتی احساس بوی ناشناس کردند ، جای بچه ها را عوض بکنند و گاهی اوقات هم دنبالشان بگردند و وقتی پیدایشان نکردند بنشینند و آه جانسوز بکشند ... 

 

یافتن گربه ها برای من کار سختی نیست ، وقتی سوت بزنم تا سه می شمارم و می دانم تا هر جا که صدای سوت رفته اگر گربه ای باشد خواهد آمد ...  گربه ها کمی تا قسمتی عصبی تشریف داشتند ، که می تواند چند دلیل داشته باشد ، مهم ترین آنها ندیدن من است !!!!! و بعد اینکه شکم شان خالی است و عصاب مصاب ندارند ، و دیگر اینکه وقتی گرسنه هستند حریم همدیگر را رعایت نکرده و هی وارد محدوده ی هم شده و مرزهایشان شلوغ است !!!! 

 

رباب خانم هم که مجددا بچه هایش را بدنیا آورده و بعد از تعطیلات باید بفکر بچه داری اش هم باشیم  ... دو تا از آنها پیدایشان نبود ، اگر برای سفر نوروزی نرفته باشند لابد رفته بودند کارخانه های همجوار ، برخلاف امروزه که مهاجرت ها همه از شکم سیری است و با چمدان های پر از دلار صورت می گیرد ، قدیم تر ها مهاجرت برای بدست آوردن شغل و درآمد بود ..... بعضی از آقا و خانم دکترها هم که بعلت مشغله ی زیاد دارای بچه روانی و نامتعارف می باشند آنها را به هر قیمت می فرستند خارج از کشور که ته مانده ی آبرویشان حفظ شود و برای اینکه کم نیاورند اسم اش را کنار لیست فرار مغزها می نویسند که یعنی ما هم ..... !!!!  اینهم توجیهی بود برای فرار دو فقره از گربه های ما !! 

 

===

تا حالا دقت کرده اید که ما به خوبی های دیگران بیشتر حساسیت نشان می دهیم تا به بدی هایشان !! خوبی هایی که از دیگران می بینیم در ما نوعی حسادت را بر می انگیزاند و بدی های دیگران در عین حال که ما را عصبی می کند نوعی ترحم در ما ایجاد می کند ، ترحم نگاه از بالا به پائین است و حسادت نگاه از پائین به بالا ... معلوم است که جریان رو به بالا انرژی بیشتری از ما هدر می دهد !! 

 

=== 

 

ظهر که به خانه برگشتم ، ناهاری خورده و رفتم که قیلوله ای بکنم و تقریبا 5 ساعتی خوابیدم ... وقتی بیدار شدم ساعت 8 شب بود و من با خیلی چیزها مشکل پیدا کرده بودم  ؛ اینکه صبح است یا شب ، اینکه ساعت خوابیده یا من !؟!؟ 

 

یک دوشی گرفته راهی بیرون از خانه شدم تا هوایی بخورم  ... یکی از دوستان می گفت که قسمتی از دیوار محوطه ی ارک را برداشته اند و تقریبا محوطه محل فوق را برای مهمان های نوروزی باز کرده اند ، برای همین تصمیم گرفتم بروم و ببینم اوضاع از چه قرار است ... دقیقا مقابل ارک که رسیدم برادر بزرگ و خانمش را دیدم که برای قدم زدن بیرون آمده بودمد و برادر زاده هم که در کتابخانه ی مصلی مشغول مطالعات پیش کنکوری بود و قرار بود به آنها ملحق بشود ... باتفاق هم رفتیم و ارک را از نزدیک دیدیم ... بعد از 35 سال غربت خانگی بالاخره ارک علیشاه از حصر خانگی آزاد شده بود ، هرچند همیشه می شد پنج دانگش را از دور دید ، ولی رفتن زیر دیوار و تماشای شش دانگ این بنای عظیم واقعا دیدن دارد ...  

 

چند تا عکس گرفتم که زیاد خوب نشدند ... برادر زاده هم با گالاکسی اش چند تاعکس گرفت و چند تایی هم پاناروما گرفت که عکس هایش خوب ولی بدرد نخور بودند !!! بعد کمی قدم زدیم و کنار محوطه میدان ساعت تبریز رسیدیم ، وعده های شهردار برای نورپردازی این ساختمان که اخیرا صدای برخی ها را هم درآورده بود انگار بتازگی تحقق یافته است ، دو روز پیش هم که من آنجا بودم یک عده داخل بودند و انگار قرار بود چیزی را افتتاح بکنند که از قرار معلوم نورپردازی جدید ساختمان بود که از شهر بوداپست الگو برداری شده است !!! 

 

شام را هم باتفاق رفتیم رستوران شهریار که در ساختمان قدیمی " حمام نوبر " قرار دارد !!

 

شاید روز روشن رفتم و چند تا عکس گرفتم !! 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد