یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خوابگردی ...

 

تمام دیروز یک فکر مرا بخود مشغول کرده بود و آن نوشتن ادامه داستان بود ، چند هفته ای از آخرین نوشتنم فاصله افتاده بود و برای همین نوشتن هی سخت تر و سخت تر می شد ، کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم که باید دنبال دلیلی بگردم که باعث می شود ننویسم ... 

 

تا اینکه کتاب " مرشد و مارگاریتا " را خواندم ، برخلاف تبلیغاتی که رویش شده بود و مثلا برایش نوشته بود 300000نسخه اش در یک شب بفروش رفت و از این حرف ها ، آنقدرها که باید بچشم من نیامد و اقبال بلند برای فروش و شاید شهرتی که بدست آورده بود را نتیجه یک زد و بند سیاسی دیدم ؛ جریانات اجتماعی که که در فضای کتاب تعریف می شد و عمدتا شامل یک فضای پلیسی و محدود کننده و ... و نیز این اشاره که بدستور استالین 25 صفحه از آن برداشته شد و بعد مجوز چاپ گرفت یکی از عوامل روی آوردن صحنه گردان ها برای تبلیغ و انتشار و در ادامه فروش های سرسام آور و ... با این حال آنقدرها هم که در چند سطر بالا کوبیدم و آن را زیرپا گذاشتم هم نبود و چون اصلا انتظار نداشتم موضوعش بنوعی با مابعدالطبیعه و متافیزیک سر و کار داشته باشد برای همین تصویر سازی هایش خیلی برایم جالب بود ... یکی از اثرات خواندن آن این بود که مدتی دیگر به ننوشتنم افزوده شد ، واقعیت این بود که دوست نداشتم چیزی بنویسم که بعد برگردم و تصحیح بکنم برای همین قبل از نوشتن شاید مجبور بشوم هزار بار آن را در مغزم بگردانم و مانند خمیر ورز بدهم و این را بهتر از آن می دانم که دست به پاراگرافی ببرم ... شاید یکی از دلایلی که باعث شد تا آن کتاب از چشمم بیافتد خواندن این مطلب بود که نویسنده بیش از 6 بار اقدام به اصلاح نوشته هایش کرده بود !! 

 

بعداز رسیدن به خانه رفتم سراغ کامپیوترم ، البته دوست داشتم بروم بیرون و کمی قدم بزنم و بعد از اینکه متوجه شدم یک و نیم ساعت است که مقابل کامپیوتر نشسته ام از این تصمیم منصرف شده و تازه اقدام به تعویض لباس هایم کردم ، شام را طبق معمول سرپا خوردم ، این سرپا غذا خوردن شامل هر سه وعده ی غذایی ام می شود و بغیر از مهمانی ها و غذاخوری های بیرون غالبا سرپا غذا می خورم !! قرار بود شام کم بخورم ولی چون بطریقه خوشه چینی و مدل از هر بوستان گلی بود برای همین شاید از نظر تعریفی زیاد چشمگیر نیود ولی از نظر حجمی بسیار دلگیر هم بود !! 

 

بعد از خوردن شام نوبت جومونگ بود ، شادی یک دلیل علاقه ی من به این سریال افسانه ای بودن آن است ، اصولا من به افسانه خیلی علاقه نشان می دهم ، حالا که این را نوشتم یادم افتاد در بین 65 موردی که پاس کرده ام سه فقره افسانه هم وجود داشت !!! 

 

از همان بدو روشن کردن کامپیوتر صفحه ی ورد را بالا آورده بودم و سعی داشتم حتما چیزی به داستان " توهم " اضافه بکنم ؛ البته این خواسته نه تنها جامه عمل نپوشید بلکه دو قسمت موجود را که هنوز منتشر نکرده بودم را هم پاک کردم ، پاک کردن از انتهای نوشته را من بحساب ویرایش نمی گذارم و اتفاقی است که مدام تکرار می شود !! 

 

حوالی ساعت 11 که جومونگ تمام شده بود ، تصمیم گرفتم بخوابم ، شاید برای کتابم خواب تازه ای ببینم ... وقتی افکار بصورت مغشوشی به مغزم فشار می آورند بهترین کار خوابیدن است ، البته این نوع خوابیدن اصلا استراحت محسوب نمی شود و بیشتر خسته کننده است ولی بهرحال از دگرگونی افکار یک چشم انداز بدست می دهد ... 

 

اولین چیزی که باعث شد تا ساعت 1 شب عینهو جن زده ها بیدار بشوم ، خوابی بود که در آن داشتم یک مطلبی را به انگلیسی ( آنهم انگلیسی با متد دوه چی !! ) در یک کلاس تدریس می کردم ... لازم بود این جریان را با خوردن یک لیوان آب خاتمه بدهم !!!! 

 

بعد رفتم توی یک خواب عمیق تر و ناگهان از وسط کتابم سردرآوردم ... صبح به کامنت دوستی جواب داده بودم که ادامه نوشتن داستان " توهم " در مرحله ی این پا و آن پا کردن است ، خواب دیشب که منجر به بیداری از ساعت 4 شده بود نتیجه اش گذر از حالت این پا و آن پا کردن بود !!!! 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مسعود یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 11:28

واقعا نشدنی.این ذات انسانه

همسفر یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 11:30

لابد اون نویسنده تا حالا نفهمیده که: « کیشینین سوزی بیدانا اولار والسلام !!!!!

در مثال بالا کلمه ی " سوز " معنی " قول و عهد " می دهد و با روده درازی های یک نویسنده یا وعده های کاندیدای ریاست جمهوری فرق دارد !!

[ بدون نام ] یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 11:54

برا همینه دیگه بعد ۴۰ سال و اندی نتونستین بله بگین !! پس حداقل نویسنده بشید بلکه به ما شیرنی بدین ....

همسفر یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 12:14

ای بابا خیلی بد شد که مرکب قلم خشک نشده حرفتونو پس گرفتین و جوابیه عوض شد که !!!

برای همینه که می گویند " سوبایلیق سلطانلیق !! "
در سفر رشت به دوستم گفتم من اگر حرفی زدم ، نیم ساعت بعد می زنم زیرش !!! و اینکه حرف داریم تا حرف !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد