نمی دانم در لحظات پایانی زندگی کسی بالای سرش بوده اید ، این اتفاق می تواند برای خیلی ها افتاده باشد ، مخصوصا در بیماری های امروزی چنین ملاقات هایی با مرگ برای خیلی ها رخ داده است ...
امروز باتفاق دوستان قرار شد سری به باغات انگور ارومیه بزنیم ، قبل از اینکه به مقصد برسیم بایستی از کنار بیمار رو بمرگی عبور می کردیم که سالهای سال در طبیعت سخاوتمندش روزگار خوشی گذرانده بودیم ...
دریاچه ارومیه در زیر گرد و خاک گم شده بود ، از همه عجیب تر گردنمک بود که از سطح سواحل خشک شده بلند می شد و تمام جزیره اسلامی را پوشانده بود ، دیدن چنین صحنه هایی باندازه ی کافی برای افت روحی و افت روحیه کافی بود ... روستاها در معرض بادهای نمک قرار داشتند و تا وقتی که به صدمتری جزیره اسلامی نرسیده بودیم جزیره دیده نمی شد ، وجود باد از دیروز در شهر حکایت از باران یا گرد و خاک داشت ولی در این منطقه شرایط ناگوارتر بود ، برای ثبت چند تصویر باتفاق دوستم از ماشین پیاده شدیم ، چند دقیقه بیشتر بیرون نبودیم ولی انگار که در دریا شنا کرده باشیم ، موها و سر و صورتمان نمک آلود شده بود !!!
پسر هشت ساله ی دوستم که از حرفهای ما احساساتی شده بود ، کمی فکر کرد و گفت : " من باید آقای روحانی و شهردار را به اینجا بیاورم و به او نشانم بدهم که اینجا دارد باران نمک می بارد !! "
طوفان نمک و درختان جزیره اسلامی ، روستای گمیچی !!
هنوز کودکی بیش نیست و روزی خواهد فهمید مسئولی که در تلویزیون خوش آیندتر است ، در دنیای واقعی دور از دسترس تر است !!! دریاچه حالا حوضچه ی کوچکی بیش نیست و این بیمار سرطانی دارد نفس های آخرش را می کشد !! دریاچه ای که نماینده ی بروجرد هم در موردش نظر می دهد همان بهتر که بمیرد !!!
کنار دریاچه که رسیدیم ، آهنگ روی پخش از معین می خواند :
اگه نباشه دریا به قطره اکتفا کن !!
اینجا کرانه های ساحلی دریاچه نیست ...
شاید 100 متر بیشتر از پل آهنی فاصله ندارد !!
کمی مسیرمان را ادامه دادیم و وارد روستای آده شدیم ... روستایی با گورستان بزرگی که نشان از حیات ( قدیم یا جدید !! ) ارامنه می داد ... باغات بزرگ انگور و سایر محصولات کشاورزی ، و گرد و خاک شدیدی که از قرار معلوم از طرف عراق می آید ... باغی که قرار بود برویم را پیدا نکردیم ، از وقتی گوشی ها کجهز به جی پی اس شده اند ردیاب های ما از کار افتاده است ، البته این دوست ما بجهت اینکه عکاس تشریف دارد مانند سایر عکاسان که در راس شان فوتورافچی قرار دارد در بیادسپاری محل ها ایراد فنی دارد !!!
یک باغی سر راه قرار داشت و با اجازه از شخصی که در حال چیدن انگور بود وارد باغ شدیم و چند تایی عکس گرفتیم ، نه آفتاب بالای سرمان موافق بود و نه هوایی که آلوده بود !!
در راه بازگشت وارد شهر سردرود شدیم که به داشتن سفره خانه های سنتی ، مخصوصا آبگوشت !! ، و آلوچه ها و تابلو فرش ها و ... شهرت فرامنطقه ای دارد ، ساعت 15 بود و جلوی سفره خانه ای که قرار بود برویم مملو از ماشین و جمعیت بود ...
سفارش دادیم و تا غذا بیاید کلی شلوغی کردیم ، سر به سر گارسن گذاشتن را امتحان بکنید ، خیلی حال می دهد به دوستم یاد دادم که گارسن ها را به هر نامی می شود صدا زد و خاطره ای گفتم ... بعد دوستم گیر داده بود و هی به هر گارسنی که رد می شد می گفت : " ایوب آقا ، نان بیاور ، ایوب آقا آب بیاور !! "
از هر نوعی سفارش داشتیم ... دوستم آبگوشت خواسته بود و موقع خوردن زیاید با استخوان ور رفت و پسرش داشت نگاهش می کرد ، یک دفعه ای به بابایش رو کرد و گفت : " مگر جانوری که داری اینطور استخوان را می خوری !! " البته برای درج این حرف در وبلاگ قبلا حساب کرده است و قصد خاصی از درج نداشتم !!
اؤلماخ یانقیلیخ دان یاخشیدی گومان