دیشب آنقدر خسته بودم که صدای طبل هم مرا بیدار نکرد ، چایی ام را روبرویمگذاشته بودم و حسی می گفت که آن را نخواهم خورد ، وقتی سرم به زمین زسید ، خوابیدم و وقتی بیدار شدم ساعت از سه رد شده بود و وایی ام یه زده بود ...
ادامه مطلب ...
توی اتوبوس نشسته بودم و پیرمردی که ادعا می کرد خیلی شوخ است و پشیزی برای دنیا ارزش قائل نیست، کنار دستم نشسته بود و با مرد جوانی شوخی نامتعارف می کرد ...
ادامه مطلب ...
دیروز روز خیلی شلوغی داشتم ... حالا که دارم این را می نویسم جزو دیروز است و روز از ساعت 2 بامداد شروع می شود !!؟ چون فعلا بیدار هستم و منتظرم تا صدای بیرون کمی کم شود ... نه اینکه ازصدای نوحه و محرم ناراحت باشم ؛ اتفاقا خیلی هم دوست دارم !! فقط یک جوری هست که از سه منطقه صدا می آید و هیچکدام را نمی شود تشخیص داد !!
ادامه مطلب ...
موسم محرم است و انواعی از مراسمات ویژه این ماه و طبق معمول انواعی از حرف و حدیث ها ... ولی هر سال این مراسمات هست و این حرف و حدیث ها هست و تمام شدنی نیستند ...
ادامه مطلب ...