دیروز هم روزی بود برای ما ، امروز هم روزی بود ! دیروز یک پیمانه پُر از گردش و ددر بود و سرشار از دلخوشی و امروز پر از استرس و دلهره و خبرهای ناگوار و روی لبه ناامنی ... زندگی شاید همین باشد !؟
یکی از دوستان پیام داده بود که برای ددر ، اگر امکان داشت روز پنجشنبه را فعال بکنیم تا هم به شلوغی جمعه برنخوریم و هم اینکه از خلوتی های یک روز عادی استفاده بکنیم ... زندگی روزمره ما طوری تعریف شده است که تمام کم و کاستی های یک هفته در جمعه خلاصه می شود و شاید برای همین ته کشیدن انرژی هست که عصرهای جمعه دلگیرتر می شوند !؟ و براحتی اوقات روزهای دیگر هفته را با بهانه و بی بهانه ، دود می کنیم !
دیروز صبح حوالی ساعت 7 صبح رفتیم ددر ... همه جا خلوت بود و همه به کارهای روزمره مشغول بودند و رفتارها هم عادی بود ، از سوپری تا میوه فروش !؟ روزهای عادی مردم عادی تر هستند ولی در روزهای تعطیل انگار یک درصدی به بی انصافی ها افزوده می شود!؟
برای اینکه جای مناسبی برای صبحانه بیابیم مسیر را کمی کش دادیم و در مسیر منتهی به شهرستان هریس ، نزدیک روستای سرای ، کنار درختان بلند و قدیمی یک مزرعه اطراق کردیم ... هم خنک بود و هم خلوت و باندازه کافی جالب ، صبحانه خوردیم و کمی هم بدمینتون بازی کردیم ! من طبق معمول از بدمینتون هم خاطره دارم !؟
مسیرمان را ادامه دادیمو وارد گردنه مابین شهرستان هریس و مشکین شهر شدیم ، این گردنه یک راه ییلاقی از نوع سرد هست که بهترین فصل آن از تیرماه شروع می شود و گلهای ریز و درشت آن بخاطر سرمای شبانه ، چروک شده بودند ... در چند نقطه که می توانست نشانه ای وجود آب باشد ، اجتماعی از گلها دیده می شد و کنار یک دسته شقایق توقفی داشتیم و کمی عکس گرفتیم ...
مسیر را ادامه دادیم و کنار روستای شیران ، پای آبشار زیبا و کوچک اش رفتیم ... آنجا هم خلوت بود! و بچه ها کمی آب بازی کردند و ما هم کمی عکس گرفتیم ؛ رفتم زیر آبشار تا از قطرات پراکنده روی سرم عکس بگیرم ! قبل از ظهرمی شود ، با آب ، هر جور شوخی کرد ! چون آب تحمل ظهر را ندارد و زود خشک می شود ولی همین آب و خیس بودن اگر در عصر باشد تا شب هر بلایی سر انسان می آورد !؟
بعد از دیدار با آبشار شیران راه را ادامه دادیم و در بالاترین نقطه گردنه توقف کردیم برای تماشای یک عالمه چشم انداز ... به قول خودم :
از زندگی چه می خواهی ؟یک زیرانداز کوچک و
یک چشم انداز بزرگ!
چشم انداز منتهی می شد به قله سبلان که تا نیمه در ابرها مخفی بود ، البته چشم می توانست چیزهایی ببیند و دوربین موبایل نمی توانست ثبت بکند !؟ عشایر دوردست در بالای تپه ها و ...
و بعد باز مسیر را ادامه دادیم و از سه راهی اهر - مشکین شهر - هریس ، بطرف اهر پیچیدیم ... در منطقه معروف اَفیل - بوفیل که گیلاس های خاص و معروفی دارد و مختص همان محل است و یک نوع گیلاس از خرید تا مصرف می باشد !؟ کمی گیلاس خریدیم و چند کیلونتر بعدتر به فرعی منطقه فندقلوی اهر پیچیدیم ... امسال سومین نوبتی هست که به این منطقه آمده ایم .. یکبا رخودمان بودیم ، یکبار مادربانو برادربانو همراهمان بودند و این بار با دوستان بانو !؟ گاهی تکرار ناگزیر می باشد و بودن با نفرات مختلف ، تکرار را دلنشین می کند !؟ البته طبیعت برای هر روز خود یک جلوه و نقشی دارد و تکرار در آن مفهوم خسته کننده ندارد !؟
با اختیا رتمام ، در هر کجا که دلمان خواست ، اطراق کردیم ... حتما جمعه ها در همین منطقه باید دنبال جای دنج گشت !؟ هم چشم انداز داشتیم و هم زیرانداز و هم جای مناسبی برای بازی بچه ها بود ... آسمان هم کمی تا قسمتی ابری بود ، سایه هایشان دلنشین بود و سیاهی شان ، کمی ترسناک ... ناهار را خوردیم و کمی استراحت بازی و بعد راه افتادیم ...
نوراخانیم به دوست اش یاشار ، طرز استفاده از امکانات دوربین اش را توضیح می داد ...
و آبدوغ خیار که یک پای گردش های تابستانی است ...
راه که افتادیم اولین قطرات باران هم آمدند ... به طرف اهر رفته و از طریق کمربندی به جاده تبریز منتقل شدیم ، باران هم بارید ، هم ماشین خنک شد و هم هوا و هم ما ! و تکه ای رنگین کمان در بین دو ابر بالای سرمان دیدیم ! و بعد در جاده خلوت بطرف تبریز آمدیم ، مسیر مقابل که خروج از تبریز بود ، بیست برابر طرف ما شلوغ بود و همه با سرعت داشتند می رفتند تا به برنامه های آخر هفته شان برسند ، این مسیر ماشین های زیادی را به مناطق مختلفی از قره داغ و جنگل های ارسباران می برد و ... حوالی ساعت 8 در تبریز بودیم ! برنامه باندازه کافی پر و با کیفیت بود...
با درود
همیشه به تفریح
الان ما مشهد هستیم
و اخبار را دنبال می کنیم
جنگ که شد ما آبادان بودیم
اگر چه ایران مثل همیشه غافل گیر شد
ولی با وجود تجاوز وسیع و زده شدن پالایشگاهها
خدمات سوخت رسانی در زیر بمباران انجام می گرفت و به هر خودرو روزانه ۲۵ لیتر بنزین می دادند
به طوری که من با همان ۲۵ لیتر و یک سوخت گیری مجدد در خرم آباد خودم را به شهرمان رساندم
الان هم چون مشهد هستم از وضعیت تهران بی خبر هستم
از هشدار های مقامات اینطور می شه فهمید که ملت آذوقه دارند جمع می کنند
سلام

زیارت قبول ...
ترس ملت خودش دشمن بزرگی ست و حماقت برخی ها بمراتب بزرگتر ... جای دوری نمی رود !؟ فقط پول زیادی ، کمی زودتر به جیب صاحب فروشگاهها می رود !
امیدوارم حالتون خوب باشه .خدا به هممون رحم کنه.
سلامت باشید ...

کاش خودمون به هم رحم کنیم تا رحم خدا هم شامل بشود ..