دیشب رفته بودیم خانه ی بردار کوچکترم آش بدهیم ... هم خودش و هم پسرش سرماخورده اند !! و قرار بود بخاطر نوراخانیم خودمان برای دیدنشان نرویم (!) از دم در آش را دادیم و برگشتیم ...
جلوی مقبرةالشعرا بودیم و برای همین نخواستم دلش بشکند !! از ساختمان های جدید عکس می گیرم و از این مخروبه تاریخی که چهل سال است دارند می سازند و نه تمام می شود و نه رها می شود هم باید عکسی می گرفتم ... وقتی کاری به دلخواه دولتمردان نباشد !! آن قدر کش می دهند تا از چشم ملت هم بیافتد و بعد با خیال راحت بساطش را جمع می کنند !! این منطقه از شهر باندازه تبریز قدمت دارد و از نوع سنگین اش !! ولی انگار نفرین شده هم می باشد که هیچ دولتی به هواداری اش نیآمده است و چه بسا می دانند که آنها آمدنی و رفتنی هستند و این زمین شاهد بزرگ تاریخ تبریز است !!
محوطه ایست که ساخته نشده تخریب می شود و سازه هایی که نیمه کاره رها شده و پرونده شان در دادگاهها بین میراث و شهرداری سرگردان می ماند !!! و سالهاست حصاری بر دور آن کشیده اند و مردم با همان حسرتی از پشت فنس نگاه می کنند که انگار سعودی ها بر دور بقیع حصار کشیده اند !!
پیاده شده و یکی دو عکس گرفتم ... قرار نبود عکس زیبایی باشد ولی شاید عمری به یادگار می ماند !!
در خانه فرصتی دست داد و فضای پشت عکس را عوض کردم ...
این عکس ها را به دوست عکاسی فرستادم و زیرشان نوشتم No Edit ... که این مورد خودش داستانی داشت که قبلا در وبلاگ نوشته بودم !!