یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عکس و مکث !!

 

جمعه باتفاق بانو رفته بودیم بازار دستفروشان کتاب یا همان کتابفروشان دست دوم ... باغ فجر کنونی که زمانی باغی بود با نام باغ گلستان (گولوستان باغی) که یکی از شناسنامه های قدیمی تبریز بود ، این باغ را بر روی قبرستان محله اهراب ساخته بودند و جلوی در آن مجسمه رضاشاه بود !! و البته دورتادورش نرده کشی بود و ورود و خروجش معلوم ...

  

 

ضلع شمال غربی  این پارک رو به ترمینال قدیم و بازارچه معروف گجیل بود و برای همین وضعیت اش معلوم بود !!! کم کم به پارک معتادها تبدیل شده بود و بعدها دیوارهایش را برداشتند تا کمی امنیت اش بالا برود و تقریبا پاکسازی کردند ... البته ضلع شمالی اش رو به هنرستان وحدت بود و کتابخانه ملی تبریز هم آنجا قرار داشت و همین پارک به تنهایی ثابت می کرد که مهم نیست که علم و ثروت (!) کدام بهتر است (!؟) مهم این است که فساد در هر دو می تواند راه پیدا بکند !!!

 

کمی بعدتر ضلع جنوبی این پارک را تقسیم بندی و غرفه بندی کردند و به کتابفروشان دست دوم فروش دادند !! ولی دستفروشان دیگر ول کن این محل نبودند و دلیل آن مرکزیت آن بود !! سالها بعد ترمینال قدیمی تبریز را تخریب و ترمینال جدید را ساختند و قرار شد در محل ترمینال قدیم یک مجتمع بزرگ و شیک بسازند تا چهره ی این محل تغییر یابد !! ولی این کلنگ زنی هم یکی از نمادهای تاریخی تبریز شد و سالهای سال است که نیمه کاره رها شده است و تجهیزات کارگاهی تبدیل به نماد این محل شده اند !!

 

 

خلاصه اینکه رفتیم و کمی قدم زدیم ... کتابفروشان دست دوم فروش (!) تیپ خاصی هستند نمی توان از طاهر آنها چیزی تشخیص داد ولی می توان گفت که مدیریت ارشاد شهر یک سر و گردن بالاتر هستند ؛ البته در شناخت نبض کتاب خوانی شهر (!) و نه در همایش گردانی و هنرپیچانی (!!) یعنی عرض خیابان را رد شده وارد سبزی فروش بشوند (!) آدم آنها را با سبزی فروش اشتباه می گیرد !!! و برای همین نمی شود راحت از آنها سوال پرسید !؟ شما نام کتابی می گوئید و جوری نگاه می کند که انگار شما اشتباه پرسیده اید !! و گاه دنبال چیز غلطی می گردید و می بینید چنان آدرس می دهد و می شناسد که انگار خودش ان کتاب را نوشته است ... من همیشه در این غرفه ها دنبال برخی کتابها می گردم که معلوم نیست چرا کم هستند و یا نباید باشند !!؟

 

یک منظره ای هم در جلوی یکی از دکه ها بود که واقعا دلگیرانه بود ... با کتاب باید با احترام رفتار کرد ؛ حتی اگر ارزش خواندن نداشت با احترام باید آن را معدوم کرد !!

 

 

توی خانه مادربانو نشسته بودیم و نوراخانیم رفته بود سراغ وسایل بازی اش ... مصرانه و مجدانه داشت دنبال چیزی میگشت !! وسایل را یکی یکی بیرون می ریخت و دست بردار نبود (!) انگار می دانست که چیزی که دنبالش می گردد آن پائین است ...

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 01:52

سلام

اسم محله های تبریز رو که میخونم چه خاطراتی برام زنده میشه ..
یه دایی داشتم در جوانی فوت کرد ... روحش شاد هر وقت میدید کسی چیز تازه ای خریده بشوخی میگفت: به به نه گئوزل دی ... هاردان آلیپسان؟ گجیل قاپی سیندان؟!!

عبارت "کتاب بصورت عمده" رو هر کاری میکنم نمیتونم هضم کنم .. یعنی کیلویی؟!!!


ای جانم دلما خانیم قد سبد اسباب بازیهاشه!!
دخترم کوچیک بود اسباب بازی ها رو پخش و پلا میکرد بعد که باهاشون بازی میکرد میگفتم خوب حالا جمع کن تو سبدش . در حالیکه کمرشو میمالید میگفت نه دیگه من خسته شدم خودت جمعش کن!!!

و یه نصیحت مادرانه! :
قدر بچگی هاش رو خیلی بدونید و پا به پاش بچگی کنید ..
چشم به هم بزنید یه سر و گردن بلندتر از خودتونه

سلام
این روزها آنقدر در تبریز جمعیت غریبه زیاد شده ( مهاجران داخل استانی ! ) که وقتی از اسم های قدیمی استفاده بکنید فکر می کنند شمااز دل تاریخ بلند شده اید !! همه با تابلوهای نصب شده در سر خیابان ها سرگرم شده اند !!؟؟

وقتی کتابفروش ها معتبر کتاب را بصورت متری می فروشند ، معلوم است که دست دومی ها هم بصورت کیلوئی بفروشند !!

البته این سبد در خانه مادربانو می باشد و یک سبد هم در خانه ی خودمان دارد ... وسایل را بیرون می ریزد و وقتی مادربانو یاد می دهد که آنها را به داخل سبد برگرداند تازه فیلم شروع می شود ... بر می دارد ، نگاه میکند ... یکی را داخل سبد می اندازد و یکی را یواش رد می کند و باز روی زمین می اندازد و ...
والله از بس پا به پاش بچگی کرده ایم ، پاک از اّرو افتاده ایم !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد