عشق،ترجیع بندیست که هیچ رجعتی در آن نیست.
تکرار ِ نامکرر است.
بیعشق،خانه حقیر است،محله خاموش است،شهر افسرده است،فضا تنگ است،دنیا تاریک.
بیعشق،در هیچ سنگری سربازی نیست،در هیچ نبردی،فتحی
"نادر ابراهیمی"
سلام . و چه معنی رقیقی داده است شاعر به عشق و پایش را به هر ناکجا آبادی کشیده است !! . می بینید که اخیرا نادر ابراهیمی فضای مجازی را پر کرده است !؟!؟ دلیلش مشخص است ... .
سلام
آیا باز هم نمیگید شعرا نان را به نرخ روز میخوردند؟
و عطار ،کجا گیر افتاده بود که چنین حرفی را زده است !!!؟؟؟
***
معنی این مصرع را درست متوجه نمیشم.یعنی از عشق دست کشیدن و به سوی دیگه رفتن و مرام و مسلک را عوض کردن؟ مگه میشه عشق را به سمتی دیگه کشوند! که اگر بشه اون عشق نیست.به نظرم عشق بندی برگردن عاشق میندازه و میبرد هرجا که خاطرخواه اوست..عشق قبله ی عاشقه و پرپرواز.
سلام شاعران نان به نرخ روز خور هستند ( آیکون تاکید نداره اینجا !؟!؟ )
به هرحال نان را هم شاه می خورد و هم گدا ... شاعر کارش پیش گدا گیر باشد شعر سیاسی می خواند و ور دل شاه جا خوش کرده باشد از گل و بلبل و ...
این مصراع متعلق به ویترین غزل است ، بهتر است سرچ کنید و مابقی را هم به آن ربط بدهید
ضمنا اونیکه بند می اندازد ، معشوق است !! عشق لحظه ای بیش نیست مابقی سناریوی عشقولانه است ...
ویترین غزل؟
خب شما که مقصودتون به معانی مصرعهای دیگه نزدیکتره چرا این مطلع را انتخاب کردید؟و چرا اینهمه روی کلمه ی "عشق"تاکید کردید؟وقتی مطلبی توی پست عنوان و گاها تاکید میشه من مجبور نیستم معانی را از دل نوشته های بعدی بیرون بکشم و گرنه حتما مدیریت محترم این وظیفه را خودش برعهده میگرفت مگر این که من خواننده /دانشجو باشم با محقق.
معشوق وجود نداره.وقتی عشق فرمان میده عاشق و معشوق یکی میشن.معشوق عاشق تر از عاشقه.و اینجا عشق هنرنمایی میکنه که هم نمایش نامه نویسه و هم کارگردان..
عشقِ لحظه ای هیچوقت به دوست داشتن دایمی بدل نمیشه.ونه حتا داستانی برای خوندن.
من به ذات شعرا کاری ندارم.ولی میدونم که از نوع نوشته میشه به نوع نگاه شاعر یا نویسنده رسید برای همینه که شعر یا نوشته ای به دل میشینه.
شما چرا حافظ خوانی را نمی گید؟خیلی دلم میخواد بدونم چرا اشعار حافظ انقدر زنده و گیراست.و چرا تفآل جایگاه خودش را داره..چرا نمیشه از اشعار مولانا گذشت و چرا سعدی و فردوسی را به دید نان به نرخ روز خور نمی بینن؟
فقط میدونم که بعضی نوشته ها هم مرهمه هم خنجر و زخم.
و شما هم خیلی در پی قافیه و واژه نباشید.ساده تر..رندی تر
من فعلا دو تا راه دارم ؛ اول اینکه عنوان پست را عوض کنم !! دوم اینکه دلیل انتخاب مصراع را بگذارم !!
سلام
خوبید؟
جناب دادو قبول دارید که مدیران محترم وبلاگ معمولا مطالبی را انتخاب می کنند که به منظورشون نزدیکتره؟و همینطوری موضوعی را نمی نویسند که خواننده را ملزم به نتیجه گیری کنه.؟ما بر اساس نوشته ها نظر میدیم نه بر اساس ذهنیات نویسنده.من چه میدونم که در هزارتوی ذهن نویسنده چی میگذره؟و توقع هم ندارم که شما نوشته هاتون را مرتبط با سلایق و علایق من خواننده بنویسید.ولی توقع دارم که از هر کلمه، رسالتش را بخوام.چه به زبون خودم بیاد چه از زبون کس دیگه ای بشنوم...قبول کنیم که نوشته تاثیر عمیقی بر خواننده می گذاره وگرنه که رسالت نوسنده ها یا شعرایی که مردم را علیه ظلم و ظالم برانگیختن بی معنی میشد.یا حتا خود قرآن که اعجازش در کلامشه عقیده ای را دگرگون نمیکرد.پس حق بدید که توی هر نوشته ای ممکنه رازی باشه و گشایشی و تحولی.البته نیمی از گناه من خواننده که برداشتم اشتباهه هم به گردن نویسنده ست...
جوابی که به کامنت بنده دادید منو واداشت که سطحی برداشت نکنم...ببخشید که از عشق نوشتم در حالی که قصد شما معنی تمام ابیات بود به جز این کلمه.
.
بهرحال شاعران نان به نرخ روز خور هستند برایتان ایمیلی جواب دادم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
عشق،ترجیع بندیست که هیچ رجعتی در آن نیست.
تکرار ِ نامکرر است.
بیعشق،خانه حقیر است،محله خاموش است،شهر افسرده است،فضا تنگ است،دنیا تاریک.
بیعشق،در هیچ سنگری سربازی نیست،در هیچ نبردی،فتحی
"نادر ابراهیمی"
سلام

.
و چه معنی رقیقی داده است شاعر به عشق و پایش را به هر ناکجا آبادی کشیده است !!
.
می بینید که اخیرا نادر ابراهیمی فضای مجازی را پر کرده است !؟!؟ دلیلش مشخص است ...
.
سلام
آیا باز هم نمیگید شعرا نان را به نرخ روز میخوردند؟
و عطار ،کجا گیر افتاده بود که چنین حرفی را زده است !!!؟؟؟
***
معنی این مصرع را درست متوجه نمیشم.یعنی از عشق دست کشیدن و به سوی دیگه رفتن و مرام و مسلک را عوض کردن؟ مگه میشه عشق را به سمتی دیگه کشوند! که اگر بشه اون عشق نیست.به نظرم عشق بندی برگردن عاشق میندازه و میبرد هرجا که خاطرخواه اوست..عشق قبله ی عاشقه و پرپرواز.
سلام

شاعران نان به نرخ روز خور هستند ( آیکون تاکید نداره اینجا !؟!؟ )
به هرحال نان را هم شاه می خورد و هم گدا ... شاعر کارش پیش گدا گیر باشد شعر سیاسی می خواند و ور دل شاه جا خوش کرده باشد از گل و بلبل و ...
این مصراع متعلق به ویترین غزل است ، بهتر است سرچ کنید و مابقی را هم به آن ربط بدهید
ضمنا اونیکه بند می اندازد ، معشوق است !! عشق لحظه ای بیش نیست مابقی سناریوی عشقولانه است ...
ویترین غزل؟
خب شما که مقصودتون به معانی مصرعهای دیگه نزدیکتره چرا این مطلع را انتخاب کردید؟و چرا اینهمه روی کلمه ی "عشق"تاکید کردید؟وقتی مطلبی توی پست عنوان و گاها تاکید میشه من مجبور نیستم معانی را از دل نوشته های بعدی بیرون بکشم و گرنه حتما مدیریت محترم این وظیفه را خودش برعهده میگرفت مگر این که من خواننده /دانشجو باشم با محقق.
معشوق وجود نداره.وقتی عشق فرمان میده عاشق و معشوق یکی میشن.معشوق عاشق تر از عاشقه.و اینجا عشق هنرنمایی میکنه که هم نمایش نامه نویسه و هم کارگردان..
عشقِ لحظه ای هیچوقت به دوست داشتن دایمی بدل نمیشه.ونه حتا داستانی برای خوندن.
من به ذات شعرا کاری ندارم.ولی میدونم که از نوع نوشته میشه به نوع نگاه شاعر یا نویسنده رسید برای همینه که شعر یا نوشته ای به دل میشینه.
شما چرا حافظ خوانی را نمی گید؟خیلی دلم میخواد بدونم چرا اشعار حافظ انقدر زنده و گیراست.و چرا تفآل جایگاه خودش را داره..چرا نمیشه از اشعار مولانا گذشت و چرا سعدی و فردوسی را به دید نان به نرخ روز خور نمی بینن؟
فقط میدونم که بعضی نوشته ها هم مرهمه هم خنجر و زخم.
و شما هم خیلی در پی قافیه و واژه نباشید.ساده تر..رندی تر
من فعلا دو تا راه دارم ؛
اول اینکه عنوان پست را عوض کنم !!
دوم اینکه دلیل انتخاب مصراع را بگذارم !!
سلام
خوبید؟
جناب دادو قبول دارید که مدیران محترم وبلاگ معمولا مطالبی را انتخاب می کنند که به منظورشون نزدیکتره؟و همینطوری موضوعی را نمی نویسند که خواننده را ملزم به نتیجه گیری کنه.؟ما بر اساس نوشته ها نظر میدیم نه بر اساس ذهنیات نویسنده.من چه میدونم که در هزارتوی ذهن نویسنده چی میگذره؟و توقع هم ندارم که شما نوشته هاتون را مرتبط با سلایق و علایق من خواننده بنویسید.ولی توقع دارم که از هر کلمه، رسالتش را بخوام.چه به زبون خودم بیاد چه از زبون کس دیگه ای بشنوم...قبول کنیم که نوشته تاثیر عمیقی بر خواننده می گذاره وگرنه که رسالت نوسنده ها یا شعرایی که مردم را علیه ظلم و ظالم برانگیختن بی معنی میشد.یا حتا خود قرآن که اعجازش در کلامشه عقیده ای را دگرگون نمیکرد.پس حق بدید که توی هر نوشته ای ممکنه رازی باشه و گشایشی و تحولی.البته نیمی از گناه من خواننده که برداشتم اشتباهه هم به گردن نویسنده ست...
جوابی که به کامنت بنده دادید منو واداشت که سطحی برداشت نکنم...ببخشید که از عشق نوشتم در حالی که قصد شما معنی تمام ابیات بود به جز این کلمه.
.
بهرحال شاعران نان به نرخ روز خور هستند
برایتان ایمیلی جواب دادم