یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دیروز و امروز ...

 

دیروز روز خوبی بود ، فقط ددرش کم بود ، در عوض از همان ابتدای روز بیرون از خانه بودم ، یکی از دوستان که از همنوردان قدیمی محسوب می شود و شکر خدا بهبود یافته و دیگر کوه نمی رود ، قصد خانه خدا را داشت و با اس ام اس یکی از دوستان خبر رسید که در خانه شیرینی و میوه می دهد و حلالیت می گیرد ... 

 

همسایه طبقه ی بالایی هم باتفاق بانو رفته اند مکه ، ولی با وجود چند بار چشم و ابرو آمدن مادر گرامی حالم اجازه نداد بروم بالا و یک سلام خشک و خالی بکنم ... آدم گاهی نگاه می کند و می بیند در طول زندگی اش آنقدر که برای گلهای مصنوعی وقت گذاشته است برای یک گل واقعی وقت صرف نکرده است ... زندگی ما پر شده است از رفتارهای مصنوعی و رفتارهای واقعی و شادی آور یا فرصتی برای بروز پیدا نمی کنند و یا بتدریج به فراموشی سپرده می شوند . 

 

سر صبحی چشمم به یک آگهی ترحیم افتاد و رفتم مجلس ختم ، نه تنها حضورم برای فوت شده بسیار مغتنم افتاد بلکه برای خودم هم خوب شد ، حداقل دو نفر را دیدم که سالها بود ندیده بودم ، یک نفری هم دم در ایستاده بود و همانجا دوزاریم افتاد که با مرحوم رابطه داشته است !!! دلخوشی را می توان در مجلس ختم هم پیدا کرد ، مهم این نیست که کجا باشیم مهم این است که دنبال چی باشیم !! 

 

وقتی داشتم می رفتم به خداحافظی کنان دوستم برسم ، برادرم تماس گرفت و خبر داد که پدر یکی از همکاران فوت شده است ، خوشبختانه سر راهم بود و آنجا هم رفتم ... برادرم ماشینش را توی خیابان پارک کرده بود و چند قدمی توی کوچه رفتیم و به مسجد رسیدیم ... بعد از مسجد در حال بازگشت بودیم که یکی از همکاران را دیدیم و به او گفتم که جلوی مسجد خیلی شلوغ است و بهتر است همانجا نگهداشته و برود ... ما رد شده بودیم و او تازه داشت پیاده می شد ، صدایم زد و گفت : " اگر پیاده هستید ، ماشین در خدمتتان ، ببرید ! " برگشتم و گفتم : " آدم پیاده برود از پیکان نشستن بهتر است ... "  برادرم رو به من کرد و گفت : " بنده خدا یک تعارفی زد ، این چه جوابی بود دادی ، یک کم با مردم راه بیا ..... " گفتم : " تو کاریت نباشد ، اینها به این حرفها عادت دارند ... نیش عقرب نه از ره کین است ، اقتضای طبیعت اش این است !!! " 

 

با یکی دو نفر قرار گذاشتیم و بعد رفتیم خانه ی دوست مان ، دوستی که ذکر خیرش است آدم پر انرژی و مثبت و کاردرستی است ، شاید باندازه ی برخی ها کوه نرفته باشد که مطمئنا رفته ولی چون آدم زیاد کری خوان و شری نیست برای همین تو ویترین نیست .... در عوض همه ی مسیرهای روی دیواره علم کوه صدای میخ زدن هایش را بخاطر دارند ، کارهایی کرده که شاید یک ده هزارم کوهنوردان کشور هنوز نکرده اند و چه بسا برخی ها هم نکرده حرفش را می زنند !!! با دیدن من مرا بغل کرد و گفت : " این بغل کردن دقیقا طعم همان بغل کردن بالای قله علم کوه را داد ، یادت که هست .... " گفتم : " تو را با قیافه ات به خاطر نسپرده ام که فراموش شوی ، تو را با با میخ خاطراتت کوبیده ام به در و دیوار حافظه ام .... " 

یک ساعت بیشتر نشستم و کلی شلوغی کردیم ، چون قبول نمی کرد که شام بدهد برای همین بیشتر از هزینه شام ، میوه و شیرینی خوردیم ... به مهمان هایش ما را نشان می داد و می گفت : " فریب خنده هایشان را نخورید ، اینها بچه های امداد و نجات هستند و به شما به چشم مصدوم نگاه می کنند !!! " چند تایی از بچه ها هم آمدند و واقعا جمع مان جور شد ، بعضی ها را سالها بود که ندیده بودم ، ولی بخاطر صداقتی که در دوستی هایشان داشتند ذره ای در کیفیت صمیمیت شان تاثیر نگذاشته بود .... 

 

=== 

 

شام مهمان بودم ، آنجا هم خوش گذشت ... حضرات بانوان گیر داده بودن به تغییرات دکوراسیون منزل ، و سر یک دیوار و نحوه ی برداشتنش هر جور نظر کارشناسی صادر می شد ، فوتورافچی هم بدون اجازه ی من دیواری که باتفاق هم رویش کارهای هنری کرده بودیم را تخریب کرده بود و برای همین فقط دیوار برمی داشت و طرح می داد ... 

 

مثبت ترین کارم این بود که وقتی خانه دوستم رسیدم ، یک اس ام اس زدم و برای شنبه مرخصی رد کردم ...  

 

=== 

 

امروز رفته بودم به تماشای شهر ، برای ما که غالبا صبح تا عصر سر کار هستیم تماشای شهر در روز روشن لذت ددر می دهد ، البته خیلی ها این تجربه را ندارند ولی محض امتحان خوب است یک روز بدون برنامه ی قبلی صرفا برای تماشای مردم و شهر از خانه بیرون بروید ، جوانتر که بودیم صرفا برای دیدن طیف خاصی از مردم بیرون می رفتیم ، ولی تمام مردم واقعا دیدن دارد ، عجله ای که برخی ها دارند ، متانتی که ناشی از پیری است ، بزرگترهایی که عین بچه ماشین شان را جلوی همدیگر می گیرند که بزنند جلو !! بچه هایی که عین زنبیل در دست مادرشان تاب می خورند و حواس مادرشان به ویترین مغازه هاست ... 

 

یک سری هم به فوتورافچی زدم ، در اداره مشغول حل جدول بود ... یک روزگاری هم داشتم با جدول حل کردن ، یادش بخیر به دیدن دوستم که رفته بودم اولین چیزی که پرسید این بود که هنوز هم جدول حل می کنی !!!؟ دو سالی هم که کارمند سالاری پاس کرده بودم از همین کارها می کردم ، البته نه از این نوعش ، ساعت 12 که می شد تلفن اتاقم یک ریز زنگ می زد .... دو حرفی فلان ... چهارحرفی .... نام فلان کتاب و ...  

 

باید فکری هم برای تعویض شناسنامه و کارت پایان خدمت و ... می کردم ، سری به ثبت احوال زدم و متوجه شدم که بدلیل قرار گرفتن در طرح مترو کلا به آنسوی شهر اسباب کشی کرده اند ، مصیبتی است این کارهای جیجیتالی ، مردم از هزینه های بی خودش می نالند و من از وقت تلف کردن هایشان !!!! البته +10 خیلی خوب شده است ولی کی حوصله اش را دارد ، باید بیایند و از در خانه خدمات بدهند !!!!  مشکل کلید بود که آنهم پیدا شده است ، دولت باید این مفتخورهایش را از اداره بیرون بکشد و بفرستد دنبال حل مشکلات مردم !!!! هر چند جمع کردن این معضلات در ادارات و نگهداشتن شان بیشتر به نفع مردم است !!

 

عصر رفتم فوتبال ، وقتی هفته ای دوبار می روم اوضاع روحی و جسمی بهترتر می شود ، دیگر بعد از بازی ، یک هفته مثل اردک راه نمی روم ...  

  

انگار کسی نیست که سراغی از من بگیرد ، بلند شوم برای خودم شام درست بکنم ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد