دیروز مراسم ختم داشتیم ... من چند دقیقه دیر به مسجد رسیدم ، البته بدون دلیل نبود این بار همسایه رفته بود بالکن و بعد از بسته شدن در ، دستگیره رد می کرد و برای همین با کت شلوار در حال امداد و نجات بودم !! من زیاد از کارهای فنی و دست به آچار بودن خوشم نمی آید و بدبختانه این کارها همیشه به تور من می خورد ...
از آنطرف هم مداح گیر داده بود به غریبی دایی جان و اینکه در سوئد و دور از وطن مرده بود و ... به برادرم که بغل دستم ایستاده بود گفتم : " آن دایی در سوئد بود و همه می گویند غریب بود ، این عموزاده که کسی نمی شناسدش مگر از او غریب تر نیست !؟ "
دایی دوطرفه غریب بود ؛ آنجا که بود غربتش جغرافیایی بود و اینجا که می رسید غربتش فرهنگی بود !!
===
گروه دیروز قله سبلان را صعود کرده و برگشته است ، تنها فردی که به قله نرسیده است از همه پرادعاتر بوده !! البته برنامه های گروهی به مذاق هر کسی نمی سازد و چه بسا با کمی مدارا او هم به قله می رسید ، بهرحال تجربه از همین شکست ها بدست می آید !!
از صبح تا عصر ، جسته و گریخته و از هر زبانی ، در جریان این صعود قرار داشتم ، در جمع بندی عصر به این نتیجه رسیدم که صعود موفق شان پر بوده از بی نظمی و حرکت های شخصی !!
از امروز خط و نشان ها برای صعود آینده ی قله سبلان کشیده می شود ، فردا دوربین را می آورند تا عکس ها را ببینم ، شاید از عکس ها حظی ببرم از تعریف ها که بجایی نرسیدم ...
سلام
خدا رحمتشون کنه.
غربت... خدا نکنه آدم در وطن خودش غریب باشه! و از اون جانفرساتر احساس غربت در هر کجای این دنیاست. که هم جانفرساست و هم بسیار ارزش معنوی بالایی داره اگر درست بهش پرداخته بشه.
سلام ...
تو مگه کت هم می پوشی؟
پ ن پ ...
سلام
خوبید؟
مرسی که جویای منید:)
چی بگم دادو
ای کما بیش زنده ام اما نت نبودم
معلومه که نت نبودید ؛ اگر بودید با این وضعیت نت حالا دقیده بودید !!