یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

همنشین ...

 شاعر گفته است : " همنشین تو از تو به باید   تا تو را علم و دین بیافزاید " یک نکته در این شعر نهفته است و آن اینکه کلمه " به " را چگونه تعریف و توصیف کنیم ...

  

کلمه " به " شامل همه ابعاد می باشد ؛ حتی اگر لازم باشد یازده بُعد تعریف شده را درنظر بگیریم ؛ مهم نیست که بی همنشین باشیم حداقل می فهمیم که همنشین به پیدا نکرده ایم !! و اممما اگر برای "به " معادل برتر را جایگزین بکنیم و همنشینی که برتر از ما بوده باشد ، در خوشبینانه ترین حالت (!)  یا علم را افزون خواهد کرد و یا دین را !؟ و در یک نگاه منصفانه می توان گفت هیچکدام را و فقط می تواند در همان بعدی که برتر خوانده می شود ، مفید باشد!!؟

 

این روزها همنشینی من ( گذران اوقات !! ) با یکی از دوستان قدیمی کمی زیادتر از دیگران شده است !! در مورد سن شکی نیست که 3 سال از من بزرگتر است و همین سابقه عمر زیاد خودش دلیل کمی نیست (!) و اینکه طول عمر می تواند تولید احترام نماید(!) در مورد سایر مسایل زیاد همسو نیستیم ولی خرده مشترکات زیادتری داریم که شاید محکمه پسند نباشد ولی می تواند یک سازه دوستی باندازه " ارگ بم " را تولید بکند !! مثلا خاطرات و دوستان مشترک زیادی داریم و در عین حال تعریف مان از همان خاطرات و دوستان یکسان نیست (!؟) تحصیلات آکادمیک او در حد لیسانس ادبیات است ولی من قبول اش ندارم !! ولی ارادت و اهتمام خاصی به ادبیات دارد ، همیشه لغلغه ی زبانش شعر است ؛ از این و از آن ...  ولی خیلی اوقات هم شعر را درست نمی خواند ولی همینکه حس اش را دارد برایم عزیز است ...


یادش بخیر قدیم ترها آواز هم می خواند و بقول یکی از دوستان : " صدای خوبی دارد ولی همه اش خارج می خواند !! یعنی کپی ترانه را جور دیگر می خواند !! " با این حال رفتار و حس و حالش طوری بود که تقریبا همه دوست اش داشتند و دارند (!!؟) مثلا نیم ساعت با یک ذکر خاطره ای ، یکی از دوستان را می گذاریم روی میزِ نَقد و چپ و راست می کوبیم و تا پای حُکم می بریم  (!) آخر سر می گوید ولی بچه ی خوبی است و بهمین راحتی کنار می کشد !!؟

 

یک پاراگراف عقب تر برمی گردم ... تقریبا راه که می رود ، ماشین که می راند ، کار که می کند ، با هر کلمه ی آشنایی و هر مناسبت باربط و بیربطی (!) شعری می خواند ( درست و غلط اش زیاد مهم نیست ، گذشت سن از پنجاه سالگی خیلی از آنها را توجیه می کند (!؟ ) مثلا چند روز پیش من یک تابلو دیدم " سید هاوبازها " با خودم گفتم از هر تیره و قومی سید داشتیم این سید سرخپوست از کجا پیدا شد !؟ بعد که نزدیکتر رفتم دیدم قسمتی از لامپهای تابلو روشن نیست و مرکز پخش انواع اسیدها و بازها است !!!؟؟ ... خلاصه که این شعر خوانی باعث شده است تا منهم هی شعر لغلغه بکنم ، البته مال بیشتر قرقره کردن است !!؟ اژدهای درون که بیدار شده است (!؟) یک بیت هایی یادم می افتد که اصلا نمی دام از کیست و در کدام کتاب خوانده ام ... امروز با خودکارهای رنگی رنگی که برای خودم خریده ام (!؟) داشتم بیاد عهد قدیم خطاطی با خودکارمی کردم و بیتی نوشتم :" به یک کرشمه زلیخاوشی دل ما را     چنان ربود که یوسف دل زلیخا را  " خط که اصلا خوب درنیامد ولی از اینکه این بیت از ذهنم خطور کرد کلی خوش بحال شدم ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد