یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

اسباب کشی !

در دوران قدیم احتمالا برای جابجایی وسایل را روی زمین می کشیدند ، برای همین کلمه اسباب کشی به دوران قبل از اختراع چرخ برمی گردد !؟ بنظر من با این گرانی و تورم ، بررسی این کلمه حدود پانصد میلیون تومان هزینه روی دست فرهنگستان فارسی می گذارد !؟

 

تا اینکه چرخ اختراع شد و نقل و انتقال بین غارها آسان شد ...


البته در جوامع پیشرفته !؟ { توی آکلاد عرض کنم که همه جوامع در حال  پیشرفت هستند ؛ برخی بالا و برخی به جلو و برخی مثل ما در حال بخود پیچیدن هستند!! } ، داشتم می نوشتم که در جوامع پیشرفته ، مخصوصا برای طبقه اکثریت و از نوع متوسط (؟!) اسباب کشی در حد یک چمدان حاوی وسایل شخصی می باشد ، چون مسکن تعریفش با حد متوسطی از مبله بودن قاتی شده است ... می ماند عده اندکی که اندازه آن چمدان هم وسایل ندارند و یا اندکی که شاید دو کامیون پرستیژ و شخصیت داشته باشد !!!؟ ولی در کشور ما اسباب کشی یکی از کارهای سخت و پرهزینه و سنگین و ... می باشد !!؟ و با اینهمه باری که خواه ناخواه به خودمان می بندیم ، همیشه بر لبانمان سرود پرواز جاریست ، در حالیکه برای خزیدن هم مشکل داریم !!؟ کاش شعار اعتراضات را اینگونه درست می کردند که آزادی ، زندگی ، زن ... و ابتدا انسان ها تکلیف خود را با آزادی و رهایی از قید و بندهای بیخود روشن می کردند !!؟

 

امروز بدلیل کمی سرماخوردگی ، در خانه ماندم و بیرون نرفتم و در عوض کتابهایم را از قفس کتابخانه به کارتن های پفک و چیپس و ... منتقل کردم تا استارت اسباب کشی را زده باشم ...‌ بیشتر دوستتر می داشتم که قسمتی از اینها را هدیه بکنم ولی در کشوری که مطالعه از کتاب به فضای مجازی منتقل شده است ، بخشیدن کتاب مانند فحش دادن است !!؟ حدود ده کارتن سنگین پر کرده ام و هنوز دو یا سه کارتن دیگر مانده که منتظرم بانو بیاید و کارتن های خالی مانده در ماشین را به من برساند ...


یاد شعری از سهراب افتادم که گفت : « خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی !! » و آن وقت اینهمه کتاب ، با این سر سوزن هوش و ذوق ، همخوانی ندارد ...

 

حالا که جملات بالا را نوشتم ، با خود فکر کردم که می توانم همه را بدهم بروند ... آنها هر چه می توانستند به من انتقال داده اند و حالا برای چه از قفسه به زندگی روزمره من نگاه کنند !؟

 

آهای ... آهای ...

کتاب خوب دارم !!؟

 

کیلویی اگر به کاغذ_خر (!) بفروشم ، در عرض دو ساعت ، حداقل پنج میلیون کاسبم !!! به کتاب_خر (!) اگر بفروشم شاید کمی بیشتر بدهد !؟ ولی رفتار کاغذ_خر از کتاب_خر در مواجهه با کتاب ، بهترتر است  و خیلی جای غصه دارد ...

 

پیشنهاد بهتری دارید ؟

 

نظرات 6 + ارسال نظر
هم.سایه پنج‌شنبه 10 آذر 1401 ساعت 20:57

سلام و خدا قوت
فروش کتاب جدی هست؟

سلام
از گزینه های جدی روی میز است !!؟

هم.سایه جمعه 11 آذر 1401 ساعت 12:12

نمی دونم بگم چه خوب یا چه حیف؟ اما به هر صورت اگر گزینه ی قطعی ای شد ممنون میشم اینجا هم اطلاع بدهید

شما بگوئید چه چیزی نیاز دارید تا من خبر بدهم !! من وقتی از چیزی استفاده نکنم ، خودم را از دستش خلاص می کنم ...

هم.سایه جمعه 11 آذر 1401 ساعت 13:21

برخورد بُرّنده ای هست.
در خریدن کتاب اینطورم که می روم کتاب فروشی لابه لای قفسه ها می چرخم کتابی را برمی دارم و شروع می کنم به خواندن، اگر نتوانم سر جایش برگردانم می خرمش. مدت طولانی ای هست که کتابفروشی نرفته ام.
همین ذکر و فکر کتاب هم حالم را خوب کرد :)
ممنونم از وقت و حوصله ای که برای پاسخگویی به خرج دادید.

سلام مجدد
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد / باقی همه بی‌حاصلی و در‌به دری بود ... وقتی سن از پنجاه رد شود آدم می بیند دوست خوب همان کتاب بود و اگر آدم بود لابد شبیه کتاب بود !!؟؟

نمی شناسمتان و شاید هم می شناسم ... اگر کتابی در ذهن دارید بگویید شاید شانسی بین کتابهایم باشد و برایتان فرستادم ...

نگین یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 19:16

سلام

یعنی در منزل جدید جایی برای کتابها نیست؟ فضولیه اما حیفه رد کنید ...

ولی جسارتاً اگه قصد فروش دارین من مشتری هستم. با اینکه عناوین کتابها رو نمیدونم اما بقول خسرو شاهانی هر کتابی ارزش یکبار خوندن رو داره.

برم قلّکم رو بشکنم؟!

هم.سایه سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 21:30

سلام
هر جمله ی شما جای تامل بسیاری داره اما باید اعتراف کنم این شکلک خیلی تحت تاثیر قرارم داد و از آنجا که تعارف آمد نیامد داره من هر کتابی رو به این شکل، شگفتانه ی خداوندی می بینم که بر چشم می نهم. البته که مشتری های ارجمندتری از راه رسیدند و این بین من مَثَلِ پیرزنِ ریسمان به دستِ خریدارِ حضرت یوسف شدم.
زمان و مکان اعلام بفرمایید جهت دریافت کتاب یا کتاب ها خدمت برسیم.
در نهایت امیدوارم جسارت تلقی نشه چون مدتی خواننده ی خاموش بودم و از این پُست این طور به نظرم اومد که در امر واگذاری کتاب ها جدی هستید.
از صبوری در پاسخگویی ممنونم

سلام

فریبا دوشنبه 21 آذر 1401 ساعت 14:39

در راستای خالی کردن خانه، دو تا وانت بزرگ کتاب به خیریه ای که کتاب رو برای مناطق محروم می فرستند تحویل دادم.خودشون کارتن آوردن وبردن.یک سری کتابهای انگلیسی که قیمت بالایی داشت جدا کردن گفتن اینها رو جداگانه می فروشن برای خیریه.
به مرور زمان هر چیز که استفاده نمی کردم برای کسانی که لازم داشتند فرستادم.خیلی وسایل هم شهرداری فرستادم که خودشون تعمیر می کنن وبه افراد نیازمند می دهند.
هر چه کمتر بهتر

مورد کتاب کمی فرق دارد ، وسایل دیگر را راحت می شود دور ریخت یا به نیازمندش داد ...
همیشه دوست داشتم کتاب را به کتابخوان بدهم تا کتابخانه ای که حکم انبار کتاب را دارد !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد