یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شاید یکی بیاید که ...

 

امروز با اتوبوس راهی شهر شدم ، کار خاصی نداشتم ولی نمی شود شهر را سر خود رها کرد !!  و به نقل و قول این و آن و اخبار جهت دار (!) خوش بود ... زندگی روزمره با همه ی تکرارهای خسته کننده اش (!) نیاز به نظارت روزمره دارد و هی باید نبض اش را گرفت و تب اش را کنترل کرد ...

 

 

پیرمردی کنار دستم نشسته بود ، سالخورده تر نشان می داد و با چشمانش ردِ همه ی گفته ها و رفتارها را پیگیری می کرد ... یکی از آن صندلی دیگر اشاره ای به ماسکش کرد و گفت : آدم از کجا بداند اینها سه لایه هستند !؟ گفتم : ماسک های تولیدِ صنعتی عموما سه لایه هستند ، مگر اینکه تولید خانگی باشند و از نوع جهادی ... یکی از آن طرف خودش را نخود ماجرا کرد و گفت : زدن این ماسک ها خودفریبی است و فایده ای ندارد ... گفتم : وقتی موردی پیش می آید هر کس باندازه ی شعورش برخورد می کند شاید شما هم به آن نتیجه رسیده آید!! بنده خدا چیزی نگفت و به بغل دستی اش پرداخت ...

 

پیرمرد بغل دستم ، ماسک را کمی پایین داد و گفت  : این کشور درست نمی شود ، اگر هم کسی بخواهد درست بکند ، نمی گذارند !!! من هم رضاشاه را دیده ام و هم محمدرضا را ... آنها می خواستند این کشور را درست کنند ولی انگلیس نمی خواست !!! ... مجبور بودم حرفش را قطع بکنم ، اینهمه غیبت خودمان را می کنیم کافی نیست ، پشت سر عمه ویکتوریا و خاله الیزابت و آبجی ماری و ... حرف زدن دیگر تاریخ انقضا خورده است !!! تا کی باید خودمان را پاک و دیگران را ناپاک بدانیم ، آنها اگر سواری گرفته‌اند ملت ما هم به هر بیگانه و آشنایی ، دل سیر ، سواری داده اند !!! گاهی اوقات از حرف مردم چنین بر می آید که در انتخابات شرکت می کنند تا سوارکارشان را عوض کنند و نوبت به دیگران هم برسد !!!

 

تقریبا 99 درصد مردمی که من اتوبوس و مترو می بینم (!) حداقل ماسک را رعایت می کنند ؛ البته از نوع زدنش را (!) و برای یک جامعه با سطح و بافت فرهنگی ما (!) درصد بسیار مقبولیست !! ولی کمی دیر شده است و به جرات می توان گفت که خانه ای نیست که حداقل یک ناقل کرونا نداشته باشد !! امروز حداقل کرونایی شدن چند نفر از دوستانم را شنیدم !! یکی از آنها در کار فروش کفش است و در این چند سال رشد بسیار جهشی یافت و خیلی بالا رفت !! از ماشین میلیاردی تا خانه چند میلیاردی و یک حیاط قدیمی که در محدوده ی بازار خرید و با کمی هزینه کردن قانونی و غیرقانونی (!) یک انبار خیلی بزرگ برای خودش دست و پا کرد و دو مغازه ی چند ده میلیاردی از آنجا بیرون آورد !! ولی کلا شاکی بود که چرا به جای فلان ماشین آن ماشین را خریده و حالا فلان مبلغ جلو می افتاد و از این گلایه های نامتناسب با شرایطش !!؟؟ یک بار هم در اوایل جریان کرونا در پیش دوستی به من متلک انداخت که بیشتر مواظب خودم باشم !؟ چون معتقد بود که با مصرف الکل باندازه ی کافی بدنش را در مقابل کرونا ایمن کرده است !! امروز همان دوست به من کرونایی شدنش را خبر داد (!) بدتر از بیماری ، نگران استرس و ترس اش از کرونا بودند (!!) البته منتظر بود چیزی بگویم ولی حرفم را نگه داشتم تا کمی گرانتر بفروشم !!

 

توی بازار یکی از تولیدی های کفش کمی دور برداشته بود و شده بود مغز کل و تقریبا از همه بیشتر می دانست !! هم در زمینه ی اقتصاد و هم در زمینه ی بهداشت و ... دوستم ساکت نشسته بود و فقط گوش می داد !! جریانی تعریف کرد که سه نفر به بیمارستان رفته اند و به هر سه قرص داده اند (!) دو نفرشان خورده اند و یکی شان زنده مانده است (!) پیگیر شده اند و دیده اند دو نفری که قرص را خورده بودند مرده اند و نفر سوم که قرص را بیرون انداخته بود زنده مانده است  و می گفت که در بیمارستان ها از بیماران بعنوان موش آزمایشگاهی استفاده می کنند !! و تاکیدا گفت که یکی که زنده مانده است سالها برایش کفاشی می کرد و از خودش شنیده است !! گفتم : " جریان عجیبی ست ولی این شایعه دقیقا مربوط اردیبهشت ماه بود !! و در هفته ی گذشته هم باز سر زبان ها افتاده است !! و جالب است که همه آن نفری که زنده مانده را می شناسند و با او در ارتباط هستند !! فکرکنم دفعه بعد کاندید شورای شهر بشود و رای بیاورد !! بنده خدا دید من کمی ناآشنا هستم برایش و برای همین حرف را عوض کرد و حسابش را پرداخت کرد و رفت !! دوستم خندید و گفت : " این کمی بدحساب است و همیشه بعد از چند بار زنگ زدن می آید برای تسویه حسابش !! هر بار هم که می آید نیم ساعتی گنده گنده حرف می زند که مثلا سری دارد که به تنش بیارزد !! من هم بخاطر اینکه می دانم حسابش را خواهد داد (!) چند تا بعله می گویم که پول دادنش راحتتر باشد !! فکرکنم دفعه بعد اگر آمد و تو را اینجا دید ، یک سلام بدهد و کارت بکشد و برود !! "


سر راه بازگشت ... ازدحام عجیبی جلوی قصابی ها بود ... روبروی بانک ملی چند فقره قصابی هست که یکی شان همیشه این صف را دارد !!  که از جاذبه های توریستی تبریز بشمار می رود و باید اداره ارث و میراث ، آنجا را ثبت ملی و یا حداقل ثبت محلی بکند !! ولی امروز جلوی همه شان صف فشرده بود !! یکی از بازنشسته های قدیمی مرا دید و ضمن سلام و علیک گفت : " در روزگار عجیبی هستیم !! وقتی چیزی گران می شود (!) مردم برای خرید صف می کشند !! " گفتم : " چکار کنند !؟ اینگونه تربیت یافته اند !! اینها را برای سواری دادن تربیت کرده اند !! "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد