ما هر روز صدها صفحه حرف می زنیم !! حرفهایی که سر و ته شان در یک جا جمع نمی شوند و بیشتر از نوع " از این شاخه به آن شاخه پریدن " هستند !! و گاه حرف زدن های ما منشاء تحریک خارجی دارد و خیلی وقت ها این محرک ها نمی مانند تا تمام حرفهای ما را بشنوند !! از مزایای خانه ماندن این است که به تحریک درونی حرف زده و یا می نویسیم و این بسی بسیار خوب است !! نمونه اش نوشته ای که دوست عزیزم در مورد " کوری " و " کرونا " نوشته است ...
خدا را چه دیدی؟
شاید باران بیاید
کرونا مرا یاد «کوری» رمان پستمدرن «ساراماگو» میاندازد که استعارهای از یک مصیبت اجتماعی است و بهصورت یک بیماری مسری از یک نفر شروع میشود و کل جامعه را مبتلا میسازد.
شباهتهای زیادی هست بین وضعیت مطرح در این رمان و حال حاضر ما. مثلاً در کوری، دزدی هست که با پیشانیبند ترحم و یاریرسانی به کمک اولین کور میشتابد، اما بعد از رساندن او به مقصد -حالا یا در حین همراهی وسوسه میشود و یا نقشهاش را از پیش طراحی کرده- اتومبیل او را میدزدد، غافل از اینکه بیماری کور اول به او سرایت کرده. در ادامه داستان هم، این اوست که با شلیک گلوله نگهبانها جانش را از دست میدهد. شاید هیچکس بدش نیاید که سرنوشت دزد این رمان با سرنوشت منفعتطلبان این بیماری که از روز اول ورودش به ایران و حتی پیشتر، ماسک و دستکش و مواد ضدعفونی را تا جایی که جیبها و انبارهایشان میکشید به سرقت بردند تا بعدتر به اندازه جای خالی وجدانشان رو کنند و جای خالی جیبهایشان را پر، همخوان باشد.
پزشک داستان دومین شخصی است که با مرد اول روبرو میشود و با تکیه به دانشاش قصد نجات مرد را دارد، اما خود او هم قربانی میشود که امیدوارم جامعه پزشکی ما در مواجهه با کرونا مثل پزشک کوری درمانده نشود.
مابهازاهای دیگری هم میتوان از کوری، در جامعه مبتلا به کرونای ما پیدا کرد، اما آنچه تأملبرانگیز است، شباهت کلیت این ماجرا با حال و روز الآن جامعه درگیر با کرونای ماست.
کوری و کرونا در مبتلا کردن، به جایگاه افراد توجهی ندارند و با خلقوخویی شبیه به مرگ، دامان هدفشان را از هر طیفی میگیرند. کوری و کرونا نوظهورند، مثل هیچچیز دیگری نیستند که برخی توانسته باشند از پیش تدبیرش کنند و مانعاش شوند، مثل زلزله، مثل سیل. کرونا و کوری نامرئیاند و در مواجهههای ناگزیر اجتماعی، میآیند و از یکی به دیگری راه مییابند و حیات مرگبارشان را سرایت میدهند.
کوری در رمان ساراماگو و کرونا در امروزِ ما، انگار هستند تا متوجهمان کنند که نه! شما ناتوانید حتی در لابراتوارهای مجهزتان، در اریکههای قدرتتان، در عبادتگاههای منورتان.
در ابتدای رمان کوری، کورها در بیمارستانی قرنطینه میشوند و نگهبانهایی برایشان میگمارند تا از آنجا خارج نشوند و نکبتشان را به بقیه تسری ندهند. طبقات هنوز جاریاند. قانونگذاران جلسه برگزار میکنند، سربازها ماشه میفشارند و بیاخلاقها -حتی اگر کور باشند- اخاذی میکنند و خوی بردهداریشان را از یاد نبردهاند. اما کمکم این طبقات سقوط میکنند و جامعه یکدست میشود. همه به بیچارگیشان پی میبرند و رستاخیز فرا میرسد.
در روز رهایی کورها، فقط قلدرها و دیوارها و غل و زنجیرهایی که همآنان بنیان نهادهاند فرو نریختهاند. بلکه خود کورها با هر کژیای که در درونشان بوده، از بندهایشان رها شدهاند. تسلیم شدهاند و در دنیایی بینشان و یکدست، اما دست در دست هم پیش میروند.
راهنمایی در بینشان هست. زنی که بین کورها هست، اما کور نیست. از ابتدا سپر دفاعیاش را زمین نگذاشته. عشق و امید نگذاشته او کور شود. عشق و امیدی که «من» در آن راه ندارد، «ما» موجودیتش را تشکیل میدهد. او در پایان برای آنها که صیقل یافتهاند کتاب میخواند. به آنها آگاهی را هم هدیه میدهد. او به بقیه میآموزد برای رهایی از کوریها، رهایی از کروناها باید من نبود و البته نه بهخاطر من.
کرونا مثل کوری ساراماگو اگر جان این منها را بگیرد، ویروس مبارکی است.
کرونا و کوری قانون مشترک دیگری هم دارند که امیدوارم کرونا تا آنِ رستاخیز رعایتش کند. آنها به کودکان راهی ندارند. گویا کودکان به پلیدیهای بشری آلوده نشدهاند و نیازی به این شستشو ندارند.
خدا را چه دیدی؟
شاید باران بیاید
باران بیاید و همه پلیدیها را بشوید
تو بمانی و تو
« وحید بابائی »
سلام
ما بین تمام سطور، این سطر میدرخشید انگار! :
"کرونا مثل کوری ساراماگو اگر جان این منها را بگیرد، ویروس مبارکی است".
شنیدم شهر ما قیمت ماسک به 50 هزار هم رسید
و چقدررررررر خوبه که به کودکان راهی نداره ...
سلام
هیچ غنیمتی بدست نمی آید مگر بعد از عبور از سختی ها ...
قیمت ها را طمع بالا می برد !! طمع خریداران برای زیاده از نیاز گرفتن و طمع فروشنده ها برای به بالاترین قیمت فروختن