یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زمان در ما !!

 

چند روز پیش به یکی از دوستان زنگ زدم و یک قرار سرپائی تا بیاید و همدیگر را سر خیابان محله شان ببینیم ... بهمراه پسرش آمده بود ، پسری که حالا برای خود مردی شده بود (!) مهندسی پزشکی می خواند (!) اینهم یک رشته ی خوب که پدر و مادرها برای فرزندان خود لقمه می گیرند تا آینده ی خوبی برایش بسازند !!

 

 

 

نظرات من این روزها برای شنیدن خوب است ولی برای عمل کردن خوب نیست ، چون آدمها ، این روزها خیلی زودتر از آنچه فکر بکنیم پشیمان می شوند !! یعنی بین یک دم و بازدم پشیمانی سراغ ما می آید !! و این نشان می دهد که نه تنها ما در گذر زمان خوب نبوده ایم (!) بلکه زمان هم در گذر از ما چندان خوب نبوده است (!) بنظر من اصلا مهم نیست که ما در کدام مسیر هستیم (!) بلکه مهم این است که چقدر از خودمان را می توانیم در آن مسیر بهمراه خودمان ببریم (!) ما سر هر انتخاب مقدار زیادی انرژی و تجربه و ... جا می گذاریم و مسیر را عوض می کنیم و باز سر انتخاب دیگر و این روزها هم شرایط گونه ای شده است که دمدمی مزاجتر از همیشه شده ایم و از کودکی به جوانی نرسیده (!) دستمان از همه چیز کوتاه می شود ...

 

دیروز صحبت از یک فردی بود که از سالهای دور در گمرک انزلی در کار وارد کردن و تجارت تختههای روسی بود (!!) در زمان ها یدور که بازار واردات و صادرات بی صاحب تر از هر روزی بود (!) خیلی ها بودند که به او پیشنهاد تجارت های رنگارنگ و پرسودتری می دادند ولی او همچنان به تخته های خودش چسبیده بود (!) و سالهای بعد دیگرانی که بلندپروازتر بودند هر کدام در جائی گیر افتاده بودند و او همچنان در کار خودش بود و حالا که همان دیگران خاطرات خوبی از تجارت دارند و فعلا سردرگم می زنند (!) او ساکن مسکو شده است وشاید از دور به این دمدمی مازجی ها می خندد !!؟؟

 

اتفاقا حرف از یکی دیگر از دوستان شد که خیلی آدم موفقی می باشد و بقولی پولش از پارو بالا می رود !! کاری به درست و غلط بودن درآمدش نداریم چرا که پله های خوشبختی با پله های موفقیت فرق دارند !! ولی راهی که انسان انتخاب می کند و به نهایت آن می رسد عین موفقیت است ، هرچند موجب حس خوشبختی نشود !! خلاصه اینکه این فرد هم از همان ابتدا راهش را جوری انتخاب کرده بود که به اینجا برسد و اگر امروز در این حد ایستاده است دلیل عمده اش این است که تا امروز همه چیزش را بهمراه دارد !؟ هم همان اعتقاد نداشته اش را !! هم آن دوستان همفکر و همراهش را !! هم دوز و کلک هایی که برای کارش لازم می باشند را !! و هم همه تجربیاتش را !!

 

این روزها برخی شبها بموقع و برخی شبها بی موقع می خوابیم ... تنظیم خواب را به نوراخانم سپرده ایم و به ساز او می خوابیم !! او فعلا در کوکترین زمان خودش می باشد و بی توجه به همه چیز و با شرایط خودش جلو می رود ، تقریبا مخالف سمت و سوی زندگی ما!! البته یک مزیتی داریم و ان اینکه بانو در مرخصی تشریف دارد و من در مرخصی طولانی تری بنام بازنشستگی !! درست است که بیدار شدن مان در چه ساعتی باشد مهم نیست ولی زمانی که در درون ما می گذرد ، مقاومت نشان می دهد !! و تاثیرش را در خواب هایمان نشان می دهد ...

 

دیشب در خواب بهمراه هلی کوپتر رفته بودم برای حادثه سیل لرستان !! ابتدای خواب ، من بودم و دوستی که در مورد اینکه اصلا چرا من هم آمده ام و کی به من زنگ زده و ... حرف می زدیم و بعد یادم افتاد که به جای این حرفهای بی سرو ته (!) بلند شده و کمی عکاسی بکنم (!) عکاسی کردن با هلی کوپتر فوق العاده زیبا و جالب و منحصر بفرد است و کسی این راز را می داند که با هلی کوپتر رفته باشد و عکس گرفته باشد ؛ هم ارتفاع پروازش فرق دارد و هم مسیرهایی که می تواند برود !! مناظر پائین زیبا بودند و هر وقت من دوست داشتم تصویری بگیرم ، ابرها مزاحم بودند !! کمی بعد به منطقه رسیدیم و من رفتم تا از خلبان بپرسم ببینم در کدام موقعیت هستیم که دیدم کسی پشت فرمان نیست و هلی کوپتر بی خلبان است !! شما بگوئید اگر این وضعیت را می دید چکار می کردید !؟ البته شایدآدمی باشدکه برود پشت فرمان بنشیند و ادامه خوابش را برود (!) ولی من نرفتم و همانجا بیدار شدم و سقوط آزاد افتادم روی بالشم !!!

 

دیروز پرینتی که از کتابم گرفته ام را برداشت و سرپائی صفحه ای باز کردم تا ببینم کجای داستان است !؟!؟ خیلی جالب بود ، دو صفحه ای خواندم و انگار خودم ننوشته بودم !! یعنی باورش برایم سخت بود و با حالی که داشتم قبولاندنش برای دیگری که اینها را خودم نوشته ام ، سخت تر !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 27 فروردین 1398 ساعت 22:42

سلام

الهی که زنده و سلامت باشه این نورا خانم کوچولو ..

منم دخترم که دنیا اومد صبحها راس ساعت یک ربع به شش، انگار ساعتی که کوک کرده باشن، از خواب بیدار میشد و سر و صدا میکرد... بعد از اینکه یکساعتی به شیر خوردن و نظافتش میرسیدم، دوباره تخت میخوابید اما دیگه خواب از چشم بنده پریده بود!!

والا با این مدل خوابهایی که شما میبینید، به نظرم بهتره یک دوره خلبانی فشرده! بگذرونید!!

آدم هر بار قسِر در نمیره ها :))

سلام
ساعت خواب که به هم می خورد ، سناریوها هم عوض می شوند و ایضا بازیگران و نقش ها ...

من هم فکر می کردم که یک جائی در یکی از خواب ها گیر می مانم و کار دستم می دهد !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد