یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روز قصه های طولانی ...


دیروز روز شلوغی داشتم ، ولی باعث نشد روز خوبی نداشته باشم ، اول صبحی یک اتفاقی افتاد و باعث شد تا یکی از همکاران که مسئول یک قسمت دیگر است بیاید و کمی صدایش را برای من بلند بکند و برای همین چپ و راست کوبیدم و رفت دنبال کارش ، برای ناراحت شدن کم تقصیر بود و شاید هم حقش بود ولی بعد پشیمان شدم که چرا از خشم او سوءاستفاده کرده و کمی زیاده از حد زیر مقابله به مثل کردم !!!!!

 

 

جایی خوانده بودم که آدم خشمگین مانند کشتی بی سکان است و نی تواند کنترلی روی خودش و حرف هایش و ... داشته باشد و بهمان اندازه هم آسیب پذیر است ( البته این قسمت را آنجا نخوانده بودم و خودم دارم اضافه می کنم !! ) آدمی که کنترلی روی حرفها و اعمالش ندارد را راحت تر می شود از پا درآورد !!


بعد از آن همه چیز آرام شد ، طبق معمول درگیری های کاری روزانه بود و بعد که سر کامپیوتر نشسته بودم روحانی کارخانه آمد سراغم که خبر بدهد از فردا می خواهد بیاید داخل کارگاهها را ببیند و کمی با آدم ها بنشیند و حرف بزند و طبق معمول کارگاه ما خط اول انتخاب بود ...


کمی بعد نشست و خواست تا کمی مرا بدلیل ازدواج نکردن سوال پیچ بکند که کلا پیچ خورد و رفت دنبال کارش ( اینهم قصه اش طولانی بود !! )


برای ناهار تنها بودم و همه اش را تنهایی خوردم !!


ظهر به خانه برگشتم و باید یک مجلس ختم می رفتم ، توی مسجد یکی آمد کنار دستم نشست و کمی بعد رفت روی فاز نصیحت کردن که چرا ازدواج نمی کنی !!؟ گفتم : " پدر آمرزیده ، ببین اینجا مجلس بله برون است یا مجلس ختم ، این قبیل جاها از این مسایل مطرح می کنند !!؟ " ( اینهم قصه اش طولانی بود !! )


بعد از مسجد رفتم دفتری که اینترنتم را از آنجا شارژ می کنم و پشتیبان اینترنتی و رایانه ای من محسوب می شود ، یکی از دوستان قدیمی و هلال احمری آنجا بود و کمی نشستیم و کلی حرف زدیم و بعد حساب را تسویه کرده با هم آمدیم پیش فوتورافچی ، سر حرف از خیلی جاها باز می شد و زود دیوار کار می کردم که توی حریم دیگران نرود !! بعد به من گفت : " چرا نمی خواهم ازدواج بکنم !؟ یک چند تا توضیح دادم که قانع شده و بلند شود و برود تا من و فوتورافچی بمانیم ( اینهم قصه اش طولانی بود !! )


بعد از رفتن او فوتورافچی شروع کرد به نصیحت کردن من !! البته در حد حرفهایش نبود ، آدم باید به چیزی اعتقاد داشته باشد تا در مورد به دیگری بتواند راه و چاه نشان بدهد ، خر خودش توی گِل مانده بود و برای من راه را نشان می داد !! البته من برداشت مناسبی در ضمن حرفهایش داشتم و شکلات تلخ می خوردم !! ( اینهم قصه اش طولانی بود !! )


بعد با دوستی تماس گرفته و قرار شد برویم لاله پارک برای خرید ، من برنامه ای برای خرید نداشتم ولی برای همراهی چرا !! رفتیم اهل و عیالش را برداشتیم و رفتیم لاله پارک ؛ زیاد شلوغ نبود !! یکی دو ساعتی دوستم مشغول پرو کردن شلوار و کت و ... بود و بسلامتی به خیر گذشت و روسفید و دست پر بودیم ... منهم هویجوری یک سری خرید کردم که بجای عیدی بدهم !! ( اینهم قصه اش طولانی بود !! )


شام را رفتیم طبقه بالا برای فست فود ، سفارشمان را دادیم و برگر من اندازه مُهر سجاده ی پیشنماز محله مان بود !! آن وقت ساندویچ پسر دوستم که سر خوردن کلی باهم کری داریم سه برابر ساندویچ من ... یعنی برگر من به گلویم نرسیده بخار شده بود ... یک دوبل برگر هم خوردم تا کم نیاورده باشم !!


بعد از شام و خرید و اتمام برنامه به خانه برگشتم دیروقت بود و یک سینی کاهو و یک پیاله دوشاب اعلا منتظر من بود ... چنان با اشتها همه ی کاهوها را خوردم که مادرم فکر کرد شام نخورده ام و می خواست برایم غذا گرم بکند !! دوشابی که خورده بودم زیادی اعلا بود و با عسل برابری می کرد !!


قبل از زدن مسواک یک مشت نخود و کشمش هم خوردم که شب از سر ضعف بیدار نشوم !! خداییش خواب های من شدیدا کالری سوز هستند !!

 

نظرات 6 + ارسال نظر
غریبه سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 21:21

اجازه هست؟؟
1.غلط املایی و نگارشیتون خیلی زیاده
2.در همه مطالبتون،بلا استثنا صحبت از خورد و خوراکتون کردین؟ همه رو هم اکثرا فست فود و .....
3.در نود درصد نوشته هاتون، صحبت از رفتن به مراسم ختم کردین.
دیگه.....بقیه رو هم بعدا ....

سلام یادتون رفته بود ... علیک سلام
غلط تایپی بدلیل وقت کم و سرعت زیاد نگارش است و اگر بحث نمره نباشد زیاد مهم نیست ، ولی در مورد نگارش روی یک سبک جدید حساب کنید !! ضمنا شما که غریبه اید از کجا می دانید سوادمان چقدر است !؟ اگر پنجم نظام قدیم باشد باید کلی هم جائزه بدهید !!
فعلا لذت در دسترس ما دور هم بودن و خوردن است ، لذایذ دیگر اگر بود بلا استثنا از آنها هم مطلب و تصویر می گذاریم
بدلایلی ما را برای مراسم افتتاحیه دعوت نمی کنند برای همین اکثرا در اختتامیه ها حضور داریم
مرسی از حضورتان تا بعد

khatere hastam چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 09:02

امان از این قصه های طولانی ...
خب دادو حالا که داستانت تموم شده یکیشون رو برامون تعریف کن

همسفر چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:09

سلام
خب راستی از همه این حرفا گذشته چرا به جرگه متاهلین نمیپیوندین شما بابا ؟؟

سلام
متاهلین جرگه ندارند ، در مورد آنها کلمه خیل بکار می رود ؛ خیل متاهلین !! اینجا یک غریبه از فرهنگستان آمده غلط غلوط می گیرد !!
آدم حیفش میآد از زندگیش !!

... چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:27

روز قصه های طولانی و شب عاشقان بیدل!چه به هم میان این دو کامنت متوالی

همسفر چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:37

ولی از قدیم گفتن :
سوبایلیق سولطانلییییییق ....
والسلام

GRBL چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 13:07

خدمت دوست وبلاگی 'غریبه'
دوست عزیز متن را رها کرده از حاشیه چسبیده اید هاااا...
یک اتفاق در 5 مکان مختلف برای جناب دادو رخ داده و ایشان از تعریف آنها سر باز می زنند... اگر بتوانیم ایشان را متقاعد کنیم قصه ها را تعریف کنند بی شک یک پنجگانه ی دادوی دیگر در راه خواهد بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد