یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

وقتی دلار حرف می زند ...

دیشب رفته بودم قدم زنی ... به چند جا هم سر زدم تا آخر سالی جای گله گزاری نمانده باشد از سر نزدن !! آخرین جایی هم که رفتم دفتر آژانسی بود که قسمتی از سالهای جوانی مان آنجا گذشته بود ...


بعد از ورود و کلی خوش و بش با کارکنان و مرغ مینایی که بعد از اینهمه سال هنوز به سوت من جواب می دهد ، مشغول تماشای سیل مراجعه کنندگان برای ثبت نام تورهای نوروزی هستم ، ملت همیشه مضطرب (!) برای اینکه قیمت دلار در چند روز اخیر نزول داشته برای بیعانه فقط دلار پرداخت می کردند !!!

با ورود چند نفر یکی از دوستان از پشت میزش بلند شد و از راه پله بالا رفته و به من گفت : " اینها چند هفته است مرا گیج کرده اند !! برو به آنها جواب بده تا هم زود شرشان را کم بکنند و هم اینکه قدر خوش اخلاقی مرا بدانند !! "

پشت میز رفتم و خواستم بیایند تا ببینم کارشان چیست ... بعد از کلی توضیح مقدماتی و تکمیلی و ... می گوید : " البته ما دو ماه پیش اقدام کرده بودیم و هر بار مشکلی پیش می آمد و ... " گفتم : " فعلا برای قطعی کردن آمده اید و از حالا بحساب آژانس است ، اینکه شما برای توافق در خانه دو ماه یا ششماه وقت گذاشته اید به ما ربط ندارد !! " طرف که فهمیده بود گیر یک نانجیب کارکشته افتاده است چیزی نگفت و یک بسته ی 100دلاری بیرون کشید ( با یک حرکتی که یعنی بعله ... !! ) و مشغول شمارش شد ، از دور مسئول آژانس را صدا زدم و گفتم : " برای پیش پرداخت دلار قبول می کنید یا نه !؟ " جواب اوکی بود و دو هزار دلار ناقابل گرفتم و ضمیمه ی پرونده شان کردم ... طرف که معلوم بود زیادی وسواسی است و فرصت نکرده بود حرفی بزند من من کنان گفت : " ببخشید اگر امکان دارد ، 4 ردیف صندلی جلو را برای ما بنویسید ، تا هم دور هم باشیم و هم اینکه دید خوبی داشته باشد ! " گفتم : " ولی این لیستی که من می بینم 20 نفرش نوشته شده است و باید زودتر اقدام می کردید ، نمی شود که به مردم بگوییم شما آن پشت بخوابید تا اینها که دیر آمده اند جلوتر بنشینند !! در ضمن شما ماشالله 8 نفر هستید ، سرتان به خودتان مشغول بشود وقتی برای تماشای بیرون پیدا نمی کنید از من می پرسید برای 4 ردیف آخر بنویسم !! " بنده خدا چیزی نگفت و فقط یک خواهش کوچولو کرد و بلند شدند و خیلی آرام رفتند بیرون !!

یک مسافر دیگر کنار پنجره نشسته بود و گفت : " من دیروز هم اینجا بودم و اینها را دیدم ، بیچاره آن دوستتان کلی برایشان توضیح می داد و اینها هی برمی گشتند از اول سوال می کردند ، امروز جرات نکردند یک کلمه حرف اضافه بزنند ، برای اینها این رفتارتان خوب بود ولی با مشتریان دیگر اینطور رفتار بکنند باید در اینجا را تخته کنید !! " گفتم : " این هم از شانس شان بود که من امروز اینجا بودم و کارشان به من حواله شد ، این خاطره تا مدتها یادشان نمی رود ، دیر آمده بس نیست ، کلی هم طلبکار است که کجا بنشیند !! یک حکایتی است که :

" یکی رفته بود چلوکبابی ، موقع سفارش غذا گفته بود : " برنجش زیاد بود مهم نیست ، کبابش بزرگ باشه !! "

نظرات 2 + ارسال نظر
میلاد یکشنبه 20 اسفند 1391 ساعت 23:17 http://kermanshah29.blogfa.com

سلام وبت بسیارعالی[رضایت].خوشحال میشم بهم سربزنی[گل][گل][گل]

تک برگ دوشنبه 21 اسفند 1391 ساعت 14:02

باز من یکی دو روز سرم شلوغ شد رفتم تو آرشیو

لابد رفته بودی کتاب روژان را بخوانی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد