یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک چارک از دیروز !!

دیروز وقتی از کارخانه به خانه برگشتم ، مهمان داشتیم و مجبور شدم کمی پیش آنها بنشینم و به حرف های خیلی جدی آدمهایی گوش بکنم که در مورد چیزهای بیخود است !! همه ی ما از این حرفها می زنیم و می شنویم ، البته درصد غلظتش در بین مردم متفاوت است ...

بعد از رفتن مهمان ها منهم آماده شدم تا از خانه به خانه بروم ... مادرجان از من پرسید : " کجا !؟ وقت شام است !! شام ات را بخور بعد برو ... " منهم خیلی شق و رق جواب دادم : " امروز می خواهم شام نخورم ... " و از خانه زدم بیرون ...
کمی بعد آن یکی خانه بودم و پای اینترنت ، مونیتورم یک اشکال خاص پیدا کرده است و احتمال هم دارد از ارور های کارت گرافیکی ام باشد و آن اینکه کامپیوترم را که روشن می کنم تا زمان درخواست پسورد بالا می آید بعد برق مونیتور قطع می شود ، در حالیکه سر و صدای بلندگو حاکی از آن است که برنامه دارد اجرا می شود ... در این مرحله من باید پریز مونیتور را از برق بیرون بکشن و یک قل هو الله خوانده ( منظور 10 - 15 ثانیه مکث است !! ) بعد دوباره به برق بزنم آنوقت مونیتور روشن می شود و من بقیه کارم را انجام می دهم !!
یک پرسشنامه ی سرکاری در مسنجر پر می کنم که به بیراهه ختم می شود ... چند تا عکس برایم رسیده است که آنها را هم دانلود می کنم و یکی را می برم در کتاب صورت می گذارم ... باید یک فایل توسط ایمیل از دوستی می رسید که نرسیده است و من باید برای آن نظر می دادم ، آن دیگر دوست زنگ می زند و برای کمی شب نشینی و شام دعوت می کند !! همه ی کارهایم نیمه تمام مانده است و تازه اس ام اس می آید که آدرس ایمیل بفرستم برای دریافت همان فایل !! فابل را گرفته و می خوانم ، بعد راه می افتم خانه دوستم ... انگار نه انگار که قرار بود شام نخورم و شام می خورم آنهم مفصل !!!
حرفهای زیادی رد و بدل می شود و خاطرات من که تمامی ندارد ... صاحبخانه که همیشه یک پای فینال خوردن بود ، چند نوبتی می شود که به کم خوردن رو آورده است و کم خوردنش توی چشم می زند !! می گویم : " وقتی غذای مورد علاقه در سفره هست باید آنرا با اشتیاق و اشتها خورد و ورژیم غذایی را به وعده ی بعدی موکول کرد ..."  و ادامه دادم : " البته از شانس بد من هر بار که شام را مفصل می خورم که فردا جبران بکنم برای صبحانه می بینم همکاران بساط مفصل املت راه انداخته اند !! " امروز بعد از پاس کردن سه فقره جلسه به کارگاه برگشتم و دیدم بساط املت برپاست ، آن یکی میز هم برای سالاد الویه بفرما می زدند !!! چاره ای نبود ، باید می خوردیم و خوردیم ... همه ی رژیم ها را به ماه رمضان آینده موکول کردم !!
===
یک سوال :
به شما می گویند فردا آخرین روز عمرتان است و باید فلنگ را ببندید !! ( آه و زاری هایتان برای خودتان ! ) یک آرزو بکنید و صبح قبل از خواب مثل یک فیلم سریع نتیجه ی آرزوی براورده شده تان را ببینید و بعد فاتحه !!!
چه آرزویی می کنید !؟

( اگر می خواهید آرزویتان عمومی نشود با حرف مقدس « خ » آن را خصوصی اعلام کنید !! )

نظرات 3 + ارسال نظر
محسن سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 08:50

سلام
اولندش یکهفته است به وبلاگ مسدودتان سر می زنم و امروز رفتم از وبلاگ دوستانتان به اینجا رسیدم ، فاتحه ی اونجا خوانده شد ؟
بعدندش اینکه دوست دارم قبل از مرگم یک فیلم از دنیای بدون زباله ببینم !!

سلام
عطای بلاگفا را به لقایش بخشیدیم رفت ... البته از لقای اینجا هم انتظار عطا نداریم !!!
دنیای بی زباله حتما فیلم خیلی قشنگی خواهد بود و مطمئنا نیاز به یک معجزه ی اساسی دارد !!

... سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 18:26

خوب ... بسیار سئوال خوبی مطرح کردی

گردن همه مردای مورد دار ر و با گیوتین بزنن

آرزوی دنیای بدون مرد هم برای خودش آرزویی ست !!

khatere hastam یکشنبه 31 فروردین 1393 ساعت 17:24

تا نمردم تمام داستان شما رو تا به آخرررررر بخوونم ببینم قراره چطوری تمامش کنید یه داستان دیگه هم دارم میخونم از سرانجام اون نیز با خبر بشم...

دیدید من چقدر ادم کم توقعی هستم کسی قدر نمیدونه

اما از این ها گذشته جدا نمیدونم آخرین آرزوم چی میتونه باشه فکر کنم اگه بهم بگن فردا روز آخرته گیج و مبهوت بگذرونمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد