یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شانس زندگی ...


نوراخانیم با اصرار زیاد و چندماهه ( !؟) بالاخره مادرش را مجاب به خریدن دو فقره جوجه کرده بود ، یکی از آنها جوجه رنگی بود و دیگری جوجه معمولی ...

ادامه مطلب ...

اول صبح ...

 

امروز صبح وقتی در ایستگاه مترو پله برقی را پایین می آمدم و مثل یک پله برقی ندیده ها (!؟) لذت می بردم ... مرد مسن تر از منی پشت سرم پله ها را دو تا یکی می کرد که زودتر به پایین برسد ...
 

ادامه مطلب ...

اتفاقات روزمره !!

 

دیروز در یکی از گروه هایی که برای همکاران بازنشسته بود ، اد شده بودم !! احتراما گفتم چند روز بمانم و بعد لفت بدهم که زیاد ناهنجاری تولید نشود !! خیلی از ماها هم می خواهیم در لیست خود افراد زیادی به عنوان دوست داشته باشیم !؟ و هم اینکه نمی خواهیم برای اینهمه آدم که در لیست داریم وقت بگذاریم !؟ و چه فضایی بهتر از این سایت ها و گروهها که هم باهمیم و هم بی همیم !!؟

  

ادامه مطلب ...