توی اتوبوس ایستاده بودم و همزمان که با راننده حرف می زدیم و البته بنوعی داشتم حرفهایی که به شاگرد پیرش می زد را تائید می کردم (!) موبایل روشن بود و داشتم گیم بازی می کردم !!
در مورد تاریخ صفویه قبلا کتاب هایی خوانده بودم و وقتی کتابی که تازه خریده بودم و در مورد زندگینامه شاه اسماعیل صفوی بود را خواندم ، دیدم که بمرور زمان مطالب زیادی را فراموش کرده بودم ... در مورد مطالعات تاریخی باید تکرار را در برنامه گذاشت !!
ادامه مطلب ...
حوالی ساعت 2 ظهر بود که حرکت ما بطرف جلفا شروع شد ... نوراخانیم سر راهش آنه اش ( مادربانو) را برداشته بود تا باتفاق هم برویم جلفا !! تقریبا تمام مسیر شلوغ بود ، هم جمعه بود و هم اینکه سیل روزه خواران شرعی و غیرشرعی (!) در جاده بودند !!
روز جمعه صبح که بیدار شدم کمی کلافه بودم ... که بیشتر به دو تکه شدن خواب ربط داشت و البته خوابی که دیده بودم !! ... کمی بعد بانو پیشنهاد داد که بعد از اذان ظهر یک سر برویم جلفا ... اگر شد خریدی برای نوراخانیم داشته باشیم و اگر هم نشد تماشا ی مسیر خالی از لطف نخواهد بود !!
دیروز روز شرف الشمس بود و من بنا به یک عادت خودپسندانه (!) در این چنین روزی برای دوستانی که بیادم بیایند (!) طلسم شرف الشمس را می نویسم ... اگر تاثیری هم نداشته باشد مطمئنا برایشان هزینه ای هم ندارد !؟ می ماند خودم که از این حسم رضایت خوبی دارم و همین کم نیست !!
ادامه مطلب ...