دیشب خانه مادربانو بودیم و برادربانو( آقئین ) بهمراه خواهربانو ( بالدیز خانیم ) مشغول جمع کردن وسایل و بستن کوله پشتی شان بودند برای برنامه ای که روز جمعه داشتند !! قرار بود بهمراه یکی از باشگاه های کوهنوردی به قلعه پشتو در هوراند بروند !! ( حالا اصلا تبلیغی هم بشود ، چه شود !؟ باشگاه اورست !! )
ادامه مطلب ...
برخی ها می گویند بدبیاری های سال 98 از همان ابتدای بهارش پیدا بود ... و پرونده ی سال را از ابتدا بر مشکلات و مصائب بسته اند !!
ادامه مطلب ...
این روزها سرعت زندگی خیلی بالا رفته است و انسان های عصر جدید سریعا می خواهند همه چیز را بدست بیاورند !! حالا مهم نیست که بعد از بدست آوردن می خواهند چه کار بکنند ( و اغلب هم زود رها می کنند !! ) مهم این است که تحقق آرزوها شرط اول زندگی شده است و زندگی شرط دوم آرزوها !!
ادامه مطلب ...
ادامه داستان پست قبلی را از اینجا ادامه می دهم !! خلاصه اینکه سر راهمان رفتیم و از شمال غربی شهر ( و کمی بیرون تر ! ) محموله مان را از باربری گرفتیم و این بار باید می رفتیم جنوب شرقی تا بدهیم به یک چاپخانه تا برای سفارشات مان خط تا بزند !!
این روزها من و نوراخانم دارای یک اتاق مشترک هستیم !! البته اگر کسی از نزدیک ببیند می بیند که این اشتراک مثل همان داستان 99% و 1% است و من فقط کنار یکی از دیوارها و باندازه سی سانت جا دارم و بقیه اتاق متعلق به ایشان می باشد !! ( البته اتاق آنقدر بزرگ نیست که سی سانتش بشود 1% و دویست و نود هفت مترش بماند برای او !!! ولی ما همیشه غرق در اغراق هستیم !! )