یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

گوشگیری ؟!

 

عنوان پست ترجمه تخت اللفظی عبارتی ست ترکی ، « قولاخ بورماخ !! » یک وقت هایی آدم دور برمی دارد و بی توجه به اطراف حرفی می زند  و ناکهان یکی گوش اش را می گیرد و سر جایش می نشاند ...

  

 

ظهر با اتوبوس های BRT ، در حال بازگشت به خانه بودم ، این اتوبوس ها مجهز به کولر هستند و در تابستان خیلی حال می دهند ... مخصوصا که اتوبوس در برخی مسافت ها تا خرخره پر از مسافر هست !؟ جوانی کنارم ایستاده بود و مرد مسنی گلایه داشت از پر بودن اتوبوس و هی می گفت :«« فلان فلان شده ها ، مردم را گوسفند حساب کرده اند !! چه خبر است اینهمه مسافر پر می کنند ؟! » گفتم :«  بیخود اعصابت را خراب نکن ، راننده پشت فرمان است و وظیفه دارد در هر ایستگاه توقف کند و درها را باز و بسته بکند ، نه به کسی می گوید سوار شو !! و نه می کوید پیاده شو !! تو هم موقع سوارشدن دیدی پر است ، می توانستی سوار نشوی !!؟ » گفت :« در خارج از این خراب شده (!؟) این وضعیت نیست !! » گفتم :« فرق خارج و داخل در اتوبوس ها نیست ، اتوبوس را هم در خارج ساخته و به ما داده اند ... می ماند فرق آدمها ؟! اینجا مال ماست آنجا مال آنها ... هر پرنده ای لانه ی خودش را دارد !!؟ »

 

مرد مسنی سوار شد و از راه نرسیده دستش را دراز کرد و پنجره را باز کرد و گفت :« باز کنید کمی هوا گردش بکند !؟ » راننده هم بلافاصله کولر اتوبوس را خانوش کرد !!؟ جوان کنار دستم به راننده گفت :« آقای راننده ... چرا کولر را خاموش کردی !؟ »

راننده از آن دسته خاص بود ، تقریبا تیپ نود درصد راننده های BRT ، دقیقا اینطور می باشد ، دو انگشتر درشت نگین در انگشتان و یک تسبیح در دست ، انگار همه را از هیئت عزاداری استخدام کرده اند و شاید هم از راسته انگشترفروش ها و قناری باز ها !!؟ من دقت کرده ام ، بازرس این خطوط یک انگشتر اضافه دارد و طوری بیسیم به دست می ایستند که انگار می خواهند به سایت موشکی دستور آتش بدهند !!؟

راننده با لحن لاتی و بی ادبانه ای گفت :« وقتی پنجره را باز می کردید اجاژه گرفتید که من برای روشن و خاموش کردن کولر از شما اجازه بگیرم !! » به جوان گفتم :« اتوبوس ساخت خارج است ، راننده از خود ماست !! »

 مرد مسن که فوقش هفتاد ساله نشان می داد و نکاه سنگین مسافرها را حس می کرد ،وقتی اتوبوس از کنار منطقه ایستگاه جام جم می گذشت ، خواست حرف و فضا را عوض کند ، برای همین گفت :« یادش بخیر ، اینجا غیر از فلان ساختمان چیزی نبود و اینجا یک میخانه بود و عصرها من می آمدم اینجا و مست ها را جمع می کردم می بردم خانه شان و هر از گاهی زیر گوش برخی که زیادی قاتی کرده بود می زدم تا به هوش بیاید و آدرس خانه شان را بدهد !!؟ » یک عده هم که ماشالله از هر چی بگویی ، تکبیرش را می آیند ... پیرمرد موقر و خوش لباسی بلند شد پیاده شود ، روی شانه آن مرد زد و گفت :« تو سن ات قد نمی دهد آنجا را دیده باشی ، توی قهوه خانه از بزرگترها شنیده ای !؟  آن وقت که اینجا میخانه بود برای سن تو خطر داشت اینطرف باشی چه برسد به زدن زیر گوش یکی !!؟ » و پیاده شد ... مرد مسن خیلی کنف شد و همان تائید کننده ها به حرف پیرمرد خندیدند و یک پیرمرد دیگر گفت :« بابا ... اینکه دروغ نگفته ، لابد دیده ...شاید تا آخر مسیر بقیه اش را هم بگوید ... » و این بار رسما خندیدند و مرد رسما از کوره در رفت ... فقط باید در ایستگاه پیاده می شد و فرصت نداشت ، موقع پیاده شدن آن پیرمرد دوباره بلند گفت :« آدرس خانه ات را بلدی ؟! » و زد زیر خنده ... او هم چشمهایش را بست و دهانش را باز کرد و چند تا فحش رکیک به پیرمرد داد ... مردم کولر را فراموش کرده بودند و می خندیدند ... به جوان بغل دستم که مبهوت داستان بود و قیافه اش نشان می داد کل قضیه را نگرفته بود گفتم :« آدم موقع حرف زدن باید اطرافش را ملاحظه بکند ، گوش آدم را می گیرند و ضایع می شود !!؟ »

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 07:32

دیشب
در برنامه مستند آبریز گردی را نشان می داد و
خانه ی استاد شهریار را
و گزیده های از اشعارش
مطلب جالبی را اشاره کردید همراه با طنز و واقعیت
و البته تیپ رانندگان

سلام
خدایش رحمت کند ، شهریار آدم خوبی بود و البته پر مغز ...
در کشور ما مردم از ناعلاجی کار پیدا می کنند و دو سال بعد که جایشان کمی محکم شد ، آن سر شخصیتشان را رو می کنند !!؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد