یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تفاوت مناظر ...


اگـــــــر دستم رسد بر چرخ گردون

بپرسم این چرا چون است و آن چون

یکـــــــی را داده ای صد گونه نعمت

یکــی را نان جو آغشتـــه در خون !؟

 

 

شما اگر چشم داشته باشید ، می بینید !؟ و این دیدن در هر کجا که باشید ، فرقی ندارد ، برایتان آموزنده است ؛ تلخ و شیرین هیچ فرقی ندارد ؟! خیلی ها به جای چشم دو تا سوراخ دارند که مثل دوربین های بالای ساختمان ها و سردرها ، فقط می بینند و منجر به ادراک نمی شوند ... البته خودشان خواسته اند که نگاه به همان محدوده از دیدن ختم شود تا رفتارهای دیگرشان را به چالش نکشاند ؟!

 

نگاه اول :

عصری که مادر را به بیمارستان رساندم ، پرونده ای در اورژانس باز شد و چند دستور پزشک برای عکس و ... سر جمع ۱/۵ شد !؟ من کارت دادم و کشید ، کنار رفتم و دختر جوانی که پدرش را آورده بود را صدا زد و کارت خواست ، دختر خیلی آرام و لرزان پرسید :« چقدر شد ؟ » گفت :« چهارصد و پنجاه » دختر کفت :« یک لحظه صبر کنید ، کارت دیگری بیاورم ... » مشکوک شدم ، پرونده را نگاه می کردم و او را زیرنظر داشتم ... به خواهرش زنگ زد و خبر را داد و کفت که توی کارتش بیش از سیصد تا ندارد و آن طرف هم کمک خاصی نمی توانست بکند ... همان لحظه که مردد بودم ، پسرخاله ام سر رسید ، بعضی ها را فرشته خلق کرده اند (!؟) اشاره کردم و با انگشتانم نشان دادم که مشکل مالی دارد !! پسرخاله زمانی مدیر روابط عمومی همان بیمارستان بود و حالا در قسمت هتل بیمارستان مدیریت می کند !؟ و آشناتر از همه به این نوع درد اجتماعی (!؟) آرام رفت کنار دختر و خودش را معرفی کرد و بعد از چند ثانیه برگشت و از صندوق برگه آنها را گرفت و زیرش را امضا زد و بعد برگه ها را به دختر داد و گفت :« بعدا کارت می آوری و تسویه می کنی ! » دختر برگها را گرفت و بلافاصله به خواهرش زنگ زد ... رنگ شادی و حسی که از شخصیت حفظ شده داشت ، معلوم بود!؟ بگذریم که رفتار متصدی صندوق که شاید همسطح خود آن مراجعه کننده بود اصلا خوب نبود !؟ مردم همسطح به همدیگر بیشتر شاخ و شانه می کشند !!

 

نگاه دوم :

خانم جوانی با شکم بالا آمده که نشان می داد بزودی صاحب فرزند خواهد شد و البته تیپ حرکت و لباسش نشان از متمول بودن داشت و خودش هم دوست داشت کمی بیشتر از آنچه هست نشان بدهد ، بهمراه دختر هشت نه ساله اش وارد بخش شد ...‌ با سوپروایزر حرف زد و البته بلند بلند ... آمده بود تا ببیند وضعیت بیمارستان و اتاق ها چگونه است تا شاید پسند کند و بچه دومش را اینجا بدنیا بیاورد !!؟ سوپروایزر محترمانه برخورد کرد و در نهایت خدمات را صدا زد تا اتاقها را نشانش بدهد ... و پشت سرش یک نگاهی کرد که طعم فحش می داد !! یکی یکی اتاق ها را نگاه می کرد و با یک قیافه لوس و صدای بلند می گفت :« ویوی خوبی ندارد!! » ، « کوچک است !! » ... اتاق ها را دید و رفت پیش سوپروایزر و گفت :« والله اتاقها کوچک هستند ... من این دخترم را بیمارستان‌ ... بدنیا آوردم ، اتاقم سه برابر این اتاق ها بود ... » ...  و رفتند ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فریبا سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 15:43

منتظرم بگویید مادر خوب است

ممنون ...
فعلا با واکر تمرین راه رفتن می کنیم ...

سلام پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 07:43

با درود
دلم برای آن دختر سوخت
دستت درد نکند واسطه ی خیر شدی
کسی که به نیازمند کمک کند حالا چه مالی چه کمک های دیگه
خدا هم کمکش می کند
و اما
اون خانم فیس و افاده ای
جالب بود
ولی ازش نمی گیرم
بگذار دلش شاد به فخر فروشی اش باشد

سلام
اینروزها بواسطه گرانی ، مردم تحمل شوک های ناگهانی را ندارند ...
و برخی ها با همین شوک های مصنوعی که به زندگی شان می دهند ، خوش هستند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد