یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

حادثه !!

دیروز عصر در خانه بودم و برادرم خبر داد که مادرم رفته بود خانه دوستش و آنجا در موقع خروج از آسانسور ، پایش پیچ خورده و زمین خورده است و منهم سریع رفتم آنجا ...
 
 
اتفاق در ساده ترین شکل رخ داده بود و در بدترین وضعیت ما را گیر انداخته بود ... در ساختمان های بی قاعده و با مهندسی ایرانی (!؟) که سازنده و طراح و مجری و ... همه بفکر تخلف هستند (!؟) مردم ، بناچار ، فکر می کنند که زندگی می کنند ؟!  یک آسانسور با ابعاد یک متر در یک متر را برای ساختمانی ۶طبقه که هر طبقه دو واحد دارد را با چه منطقی میشود اجازه ساخت داد و در پایان سند هم داد !!؟
 
با هر مشکلی مادر را از طبقه چهارم به بیمارستان رساندیم ... از همان ابتدا نشانه شکستگی معلوم بود ، ولی من جوری حرف می زدم که نشان بدهم کوفتگی عضلانی است تا مادر همکاری بیشتری بکند ... اگر امروزه به آمبولانس زنگ بزنی ، قانونشان این است که مستقیما به یکی از بیمارستان های دولتی می برد و برای همین خودمان با ماشین آوردیم یک بیمارستان خصوصی !!  عکس و مکث برنامه اول مان بود ، در بیمارستان همه چیز پولی است جز وقت مراجعه کننده ، البته عجله بیمار و همراهان غالبا بدون اطلاع کافی است ولی در این موارد من حداقل اطلاعاتی دارم (!؟) عکس نشان از شکستگی در ناحیه لگن داشت !!؟
 
بستری کردیم و دیشب برادرم همراه مانده بود و امروز بعد از ظهر عمل کردند و پلاتین بندی کردند ... از عصر تا حالا اثرات بیهوشی کاملا رفع نشده است و حالا من پیش مادرم هستم و هر از گاهی یک پرش های ذهنی جالبی دارد و بعد که من توضیح می دهم دوباره یادش می افتد که بیمارستان هست ...
 
عصر دختر دایی ام می گفت که اگر اجازه بدهید من همراه بمانم !! گفتم :« شبهای قبل و بعد را کاری ندارم ولی قاعدتا بعد از عمل و بیهوشی بهتر است از افراد درجه یک همراه بماند ، هذیان های مربوط به این زمان ، اسرار خانوادگی ست ... !؟ »
 
بیرون صدای جشن و آتشبازی عید غدیر می آید ...
 
نظرات 2 + ارسال نظر
سلام جمعه 16 تیر 1402 ساعت 08:18

چقدر سخت
یاد مادرم افتادم
گفت رفتم نان بخرم گفتم به جای عبور از پل روی جوی
پایم را می گذارم وسط جوی بعد می روم آنور
پا را که می گذارد لیز می خورد و لگن می شکند
حالا چه زمانی
وقتی جنگ ایران و عراق در اوج بود و وسائل پزشگی در خدمت جنگ
بنده ی خدا تا آخر عمرش می لنگید
البته همیشه می گفت تقصیر خودم بود
آخه روز قبل اش مادر عمویم بر اثر زمین خوردن لگنش می شکند و قرار بوده که بیاورند خونه ی مادرم که مواظبش باشد
ولی قبول نمی کند

سلام
روحشان شاد ،
متاسفانه جای دقت در راه رفتن را ترس از افتادن می گیرد و همین امر باعث عدم دقت کافی می شود و یک افتادن کوچک باندازه یک حادثه بزرگ ، آسیب تولید می کند !!؟
رد دادن موضوعات عادی به جریانات پشت پرده معنوی و متافیزیک و ... کار کوچک مادرهست !؟

الهام جمعه 16 تیر 1402 ساعت 20:53

سلام
آمده بودم پستی درباره‌ی عید بخوانم و تبریک بگم که این نوشته، متأسفم کرد. انشالله هر چه زودتر بهبودی حاصل بشه و سلامت باشن.
شما که لطف دارید و همیشه یادی از دوستِ کوچکِ ندیده‌ی خود می‌کنید، خیلی خوشحال‌تر میشم اگه در دعاهای امروزتون هم جایی داشته‌ باشم.

سلام
و وقتتان بخیر و خوبی
دیروز با دستی عید را گرفته بودیم و با دستی مادر را ... بهشت زیر پای یکی بود و روی دست دیگری ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد