یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

آرامش ...

 

باید هر کسی از آرامش یک تعریف داشته باشد ؛ ابتدا می خواستم بنویسم شاید که دیدم نوشتن شاید بیش از اندازه بدیهی نویسی است و برای همین کمی کشدارش کردم !؟ و برای همین هر کسی راهی برای رسیدن به آن طی می کند ...

  

در طول تاریخی که بشر توانسته علاوه بر خودش برای دیگران نیز نسخه بنویسد !؟ یکی از این نسخه های پر فروش در مورد " آرامش " بوده است ... طبیعت زندگی انسان به طرف جلو و بی نظمی است و آرامش همیشه در جایی نزدیک این بی نظمی قرار دارد ولی نزدیکی آن دلیل بر دسترس بودنش نیست ، چون زندگی بدون حرکت ممکن نیست برای همین انسان در طول عمر خودش بندرت حرکت توام با آرامش را بدست می آورد و این حرکت بایستی با یکسری مراقبه ها همراه باشد که حوصله این مراقبه ها از عهده انسان عادی خارج نباشد ، دور است !!؟

 

برای همین کسانی که نسخه های آرامش می پیچند ، غالبا آن را بصورت موقت درک کرده اند و خود به آنچه با یقین می گویند ، ایمان ندارند !! ولی کشش بازار این اجناس نصف و نیمه را هم قبول می کند ، شنیدن در مورد آرامش هم خالی از لطف نیست !؟شاید برخی ها فکر کنند که برای رسیدن به آرامش باید تمام پازل زندگی را درست بچینند ، بنظر من این پازل حتی با مرگ هم کامل نخواهد شد !؟ ولی در هر کجای زندگی که قسمتی از پازل بتواند قطعه ای کوچک از تمام تصویر را نشان بدهد ؛ که آنهم بستگی دارد به آنچه فرد از زندگی متصور شده است !؟ مقداری از آرامش به زندگی تزریق می شود ...

 

امروز صبح زود رفته بودم تا مثلا دو فقره سفارشی که داشتم را زودتر تمام بکنم ، عجله ی مشتریان من ، عجله ی من هم هستند ... ولی کسر خوابی که در دو روز گذشته داشتم ، صبح دست در دست هم داده بودند به مهر (!) تا سر صبحی طلب شان را از من بگیرند !؟ حوالی ساعت 7 صبح به چاپخانه رسیدم ولی تا ساعت 9 اصلا هیچ کاری نمی توانستم بکنم ، کلا قفل شده بودم ، فقط می توانستم بروم و جلوی در مغازه بنشینم و از خنکای دلنشین صبح استفاده وافر ببرم ... یک نان سنگکی گرفتم و برگشتم و دوستم هم رسید ؛ او هم یک نان سنگک گرفته بود ، بااین فرق که هر دو هم اندازه و هم شکل و ... بودند ؛ الا اینکه یکی را من ده هزار داده بودم و دوستم دو هزار و پانصد !؟ خلاصه اینکه نفری یک سنگک خوردیم ... من فکر می کردم تا ساعت نه کارم تمام می شود ولی تا دوازده و نیم کش آمد ...

 

بعد از ظهر در خانه تنها بودم ، بانو سر کار بود و نوراخانیم هم طبق معمول دوشنبه ها می رفت پیش آنه اش ( مادر بانو ) ... ناهارم را خوردم و رفتم دراز کشیدم و با خیال راحت یک چرت یک ساعته زدم ... خیال راحت یعنی اینکه می دانستم یهو نوراخانیم نمی آید بالای سرم تا برای کارتون دیدنش (!) بلندم کند و یا توی خواب بنشیند روی کله ام !؟

 

عصر بعد از خواب رفتم و دوشی گرفتم ... و یک چایی برای خودم گذاشتم و سه لیوان چایی خوردم ... یکی از دوستان هم یک استوری در رابطه با چایی گذاشته بود و آنهم چسبید :


" تورکون درمانی ،

یای اولا  ،

یا قیش ...

فقط چای  فقط چای فقط چای ،

چای چای  !! ...

قند دیبینده !

نلبکی ایچینده !

سن منه وئر بیر لیوان چای !! "

 

بعد نشستم و همزمان با صبری که برای سرد شدن چایی ام داشتم ، کمی توی موبایلم تخته بازی کردم ...همه جا می شود رد پای ناهنجاری های روانی و شخصیتی در اجتماع ما را دید ، حتی در حین بازی در فضای مجازی ... ولی باید دید !! چشم بستن بر روی آنها و توهم دنیای زیبا داشتن اصلا خوب نیست !! و کمی بعد در چشم اندازی که داشتم ، عصر داشت به شب منتهی می شد ... تماشای غروب آرامشی طبیعی دارد !! خیلی وقت بود که این چنین آرام تمام غروب را نگاه نکرده بودم ... یاد خاطره ای افتادم :

سالهایی کمی دورتر ، شاید حوالی هشتاد و یک ، باتفاق دوستی رفته بودیم قله سبلان ، تازه نامزد کرده بود ... پنجشنبه بود که رفتیم و صبح رفتیم قله و عصر برگشتیم به پناهگاه ... عصر جمعه پناهگاه با سرعت خالی می شود چون همه برای روزتعطیل برنامه می گذارند و جمعه باید برگردند تا شنبه سر کارشان باشند ، حوالی ساعت شش عصر بود و ما برگشتیم پناهگاه و دیدیم کسی نمانده است و همه رفته بودند !! کنار دیوار نشستیم و بعد یهو تصمیم گرفتیم که شب را بمانیم ؛ می توانستیم برگردیم و سه - چهار ساعت دیگر در خانه باشیم ولی ماندیم !!

پناهگاه در اختیار ما بود ، یک اتاقی را انتخاب کردیم و تخته پالت هایی که بودند را مرتب کردیم و کیسه خواب ها را باز کردیم و برگشتیم کناردیوار نشستیم و منظره پائین دست را نگاه کردیم ؛ با آن دوستم خیلی کم حرف می زدیم و این یکی از نشانه های صمیمیت بالا بود !؟ گاه ما زیاد حرف می زنیم تا صمیمیت خودمان را نشان بدهیم در حالی که تحمل سکوت همدیگر ، خود از نشانه های صمیمیت بالاست !!؟

آفتاب یواش یواش می رفت تا برود و ما تمام آن لحظه ها را تماشا کردیم ، حتی برای گذاشتن چایی هم وقت تلف نکردیم ... همزمان با رفتن آخرین پرتوهای آفتاب ، یهو شب شد !! و دمای هوا حداقل پانزده درجه پائین افتاد !! رفتیم داخل اتاق و توی کیسه هایمان و تا ساعت ده شب خوابیدیم !! و بعد بیدار شدیم و چیزی خوردیم و دوباره خوابیدیم تا صبح !! از آن خاطره بلند ، فقط قسمت غروب را نوشتم والا همان یک شب کلی خاطرات دیگر هم درذهنمان ثبت شد !؟

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 13 تیر 1402 ساعت 09:26

بچه ها یک خاطره لز من دارند که در ذهن آنها حک شده
آنهم وقتی همگی می رفتند و دو سه روز نبودند
با باز کردن در یخچال می گفتند بابا وقتی نیستیم درست حسابی به خودش می رسد
بیشتر روی نوشابه تکیه می کردند
من هم قدم زدن در سکوت کامل در محل‌های خیلی خلوت را دوست دارم
البته اگه غروب باشد بهتر است
ما هم پیاده به امام زاده داوود می رفتیم
البته اون زمان جاده ی ماشین رو نداشت
تقریبا بیست و پنج کیلومتر راه بود و سه ساعت طول می کشید تا برسیم
یک محلی داشت به نام کتل خاکی که بالا رفتن از آن قسمت خیلی سخت بود
بعضی از قاطر ها با مسافرین در همین محل سقوط می کردند
البته معمولا سه چهار روز در امامزاده جا خوش می کردیم
در چهره تابستان شب ها آنقدر سرد می شد
که تمام رگهای دستم از فشار حرکت خون درد می گرفت
با این برنامه دولت فکر کنم دفعه ی بعد همان نون را بیست هزار تومن بخرید

سلام
دولت بعد از اینهمه سال هنوز فکر می کند باید نان را کنترل بکند ، نان را بابد آزاد بکنند تا بقول همتی ، مثل دلار ، جای خودش را پیدا بکند !!؟

همطاف یلنیز چهارشنبه 14 تیر 1402 ساعت 07:25 https://fazeinali.blog.ir/

سلام سلام
سه پاراگراف نخست را متوجه نشدم که
ولی
این رو به یاد آوردم :
من آرامش وارونه می خواهم
یعنی ش م ا ر ا

سلام
آنها را هم وارونه بخوانید ...

فریبا چهارشنبه 14 تیر 1402 ساعت 08:44

دنیای زیبا توهم نیست واقعیت است.شما اگر کل خانه را تمیز کنید ممکن است یه لک کوچک در خانه تان فریاد بزند ولی دلیلی بر کثیفی خانه نیست.بدی ها کف روی آب هستن سنگهای قیمتی زیر آب.
معلمی از ناسپاسی شاگردان گله می کرد گفتم باغبان برای باغ زحمت می کشد اگر همه باغ علف شوند وفقط یک گل بروید باغبان خوشحال می شود شما هم اگر یک شاگرد سپاسگزار داشته باشید خوب است.مصادق دنیا همین است حتی اگر کثرت خباثت شما را متعجب کند.
نوراخانیم دلیل زیبایی همه دنیا است.

سلام
لطف دارید ... کسانی که شعور زندگی دارند باید شکرگزارتر باشند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد