یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

اندکی صبر ...

 

دل داشتیم دادیم ، جان بود عرضه کردیم

چیزی که یار خواهد صبر است و ما نداریم

  

 

این شعر را منتسب به فتحعلی شاه می دانند ... فتحعلی شاه را تقریبا همه ی مردم ما می شناسند ، هرچند شاید 99% مردم ما در مورد تاریخ دویست سال قبل خود خیلی کم اطلاع داشته باشند و اصلا ندانند که فتحعلیشاه که بود و چطور به سلطنت رسید و چرا شجاع ترین و برومندترین عضو ایل قجر (!) که همین فتحعلی باشد ، چند سال حکومت کرد (!؟) و چطور شد که صاحب حرمسرائی به آن بزرگی شد و به یمن داشتن آن حرمسرای مجلل و شلوغ و داشتن بیش از 270 شاهزاده (!) به چه حال و روزی افتاد و امروزه مردم او را بعنوان یکی از بدترین چهره های سیاسی و حکومتی قاجار می شناسند ... بگذریم که این شاه جوان و خوش مشرب قریحه ی خوبی هم داشت و طبع نازکی هم داشت و دیوانی هم بنامش موجود است !!!

 

پاراگراف بالا کمی تحریک بود برای انگیزه یافتن برای کمی مطالعه (!) و ایضا شرحی بود بر سراینده ی آن بیت بالایی (!) و چیزی که مناسب این نوشته می باشد ، کلمه ی صبر است که در آن شعر خوابیده است و بنوعی شرح حال ملت همیشه در صحنه ی ما می باشد !؟!؟!؟

 

یکی دو سالی می شود که من در این گوشه از شهر ساکن شده ام و باندازه ی یک شهر از محله ی رادگاه خودم دور افتاده ام ...یکی از این مهاجرین پرمدعا که غالبا هم معلم تشریف دارند و خودشان را همرتبه ی انبیاء می دانند !! داشت یک ریز حرف می زد و صدایش ( مخصوصا با آن لهجه ی آشنایش ! ) بد جوری توی اعصابم بودو یکی دو جا از عبارت ما استفاده کرد ... یک لحظه هوس کردم کش اش را بکشم !؟!؟ پرسیدم " منظور شما از ما چه کسانی می باشند !؟ ما جمع من و تو می باشد که من اصلا موافق حرفهای تو نیستم !! تو و او هم که از طرفی که من نگاه می کنم شما محسوب می شوید و به آن نمی شود گفت ما !! شما که اینقدر فرهنگی تشریف دارید می توانید بگوئید من و او چه می شود که در حرفهایتان بعنوان متکلم بکار بگیرید !!!! "


شاید یک دلیل که اقلیت فکر می کنند بیشمارند به خاطر همین غلط شمردن باشد !؟!؟ و همه سوم شخص های غائب را ( که غالبا هم بنوعی نیستند !! ) از خودشان می دانند و این طرف کشی همیشه در درازمدت رنگ باخته است !!

 

بحث ما کجا بود !؟ بعله داشتم می گفتم که دو سالی هست که در این گوشه از شهر سکونت دارم و تبعید خودخواسته را می گذرانم !! از وقتی به این محله آمده ام ، هر از گاهی نکاتی را از طریق سامانه پیام کوتاه به مراکز مختلف اعلام می کنم و البته نه با این توقع که کاری بکنند که توقع تولید بی صبری می کند ، بلکه با این امید که کسی بخواند و بخواهد کاری بکند !!! یکی از این مراکز که همیشه برایشان پیامک می زنم اتوبوسرلنی می باشد و بعد از مدتی می بینم که مورد را حل کرده اند !! البته ناگفته نماند که مورد را یک ماهی در مغزم پیچ و تاب می دهم و همه ی حواشی اش را می سنجم و بعد یک پیامک کامل می فرستم  !! از کارهایی که کرده ام نصب تابلوهای راهنما در بلوار خودمان می باشد که دارای چند خروجی بطرف اتوبان و کنارگذر جنوبی می باشد و همیشه باید به مردم راه نشان می دادم و حالا آنقدر تابلو زده اند که یکی باید کور باشد که نبیند و مریض باشد که بپرسد !؟!؟

 

یک اتوبوسی هم داشتیم که بیش از حد بی ادب و بی نظم تشریف داشت و مردم از دست اش به تنگ آمده بودند و هر روز به بازرسی منطقه شکایت می کردند و نمی دانستند که بازرس هفته ای یک نوبت مهمان ناهار ایشان می باشد و حاضر نمی شود بخاطر این ناهار ، طرف مردم را بگیرد !! تا اینکه یک پیامک اساسی برای مرکز فرستادم و بازرس و آن ماشین را به مسیر دیگری فرستادند که سیستم قوی تری داشت و مطمئنا کاری از دست اش برنمی آمد ... چند روز دیدم که اتوبوس را فروخته است و یک وانت خریده است و اتفاقا یکی تعریف می کرد که از قرار معلوم خیلی راحت شده است !!

 

ایستگاه اتوبوس ما ، جائی بود که هیچ سایه ای نداشت و از صبح تا غروب آفتابگیر بود و برای همین مردم در این سمت خیابان زیر سایه درختان می ایستادند و موقع رسیدن اتوبوس بایستی سریعا بعه آن سمت خیابان می رفتند و برای جمعیت کهنسال و خانه دارو بچه دار اصلا خوشآیند نبود !! تا اینکه پیامکی زدم و تشکر کردم از بابت تعمیر و بهسازی پیاده رو و با عنوان کردن ریز مشکل خواستار ایجاد یک سکوی مسافر که سایه بان داشته باشد شدم ... سوپری محله که موقع زدن پیامک کنارش ایستاده بودم گفت : " تو خیلی دلت خوش است هاااا .... " گفتم : " سنگی ست می اندازیم ... شاید گرفت !! " امروز که به خانه برمی گشتم دیدم که ایستگاه را بتن ریزی کرده اند و چند روز دیگر سایبان و صندلی را هم می آورند ...


 


وقتی داشتم عرض خیابان را رد می شدم ، سوپری محله پیشدستی کرد و گفت : " آقا ... مثل اینکه سنگی که انداختی گرفته است !؟ " گفتم :" شاید هم سنگ دیگری بوده !! مهم این است که که گرفته است !! و مهم تر اینکه باید کمی صبر داشت  !! "

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سروش سه‌شنبه 15 مرداد 1398 ساعت 19:53

دادو خان، به بانک سامان هم پیامک بزنید، بلکه گرفت. پیگیری‌ها و تماس و پیام‌های من به بانک ملت و یکی دیگر که نام مبارکش در ذهنم نیست که نتیجه نداد!

سلام
روی شیشه ها علامت زده که نظر خودتان در مورد میزان رضایت را در دستگاه وارد کنید ، ولی دستگاهها را جنع کرده اند ... قبلا یک.مورد اقدام کردم ولی انگار صدای مشتری را جمع کرده اند

نگین چهارشنبه 16 مرداد 1398 ساعت 10:18

سلام و صبح شما بخیر

خدا خیرتون بده ...
کلا خدا خیر بده به تمام کسانی که سنگی پرت میکنن!

چقدر خوبه که همه مون بتونیم و مهمتر اینکه بخواهیم که از کنار مسائلی که هر روزه باهاشون دست به گریبان هستیم ساده و بی تفاوت نگذریم و به قدر بضاعتمون تلاش کنیم ...

شاعر با اندکی دخل و تصرف(!) میگه:
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی سنگی پرتاب کند؟!!

بقول مرحوم مادربزرگم: آغلامیین اوشاغا سئووت ورمزلر !

سلام
و البته برای سنگ انداختن باید کمی حرص و جوش خورد و نیرو در بازو جمع کرد که خیلی ها زحمت آن را به خود نمی دهند !!
خدا بیامرزدشان ... آن زمان بچه زیاد بود ، بدون گریه شاید نوبت از دست می رفت و کسی سراغی از بچه نمی گرفت !! ولی حالا فرق دارد و" اوشاق ننه سین آغلاتمیین جان ، سوت یئمیر !! "

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 17 مرداد 1398 ساعت 09:54 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
همطاف هم جزو پراندگان! سنگ است بسی. البته تا الان کمی تا قسمتی بیشتر به نتیجه هم رسیدم. گاهی فکر می کنم زیادی جوش می زنم (دیگران می گویند زیادی سخت می گیرم) منتهی کاری ست که راضی ام می کند و منم پیگیری می کنم. مهم رضایت همطاف است

سلام
و البته که مهم رضایت شاکی ست ...
و مهم انتخاب سنگ مناسب است !!
آب جوش نیاید ، چای دم نمی کشد !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد