یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

آنچه با ما می کند دارو نهانی می کند !!

 

روح رفتگانتان شاد ، دائی فرنگ نشین ما نه تنها عادت به خوردن دارو نداشت بلکه اصلا دارو برایش تعریف نشده بود و برخلاف مادرش که همیشه یک کیف دارو بهمراه خودش داشت ،رحظی از مصرف دارو نبرده بود !! یکبار که ایران آمده بود کمی احساس سرسنگینی داشت و اطرافیانی که نشسته بودند و همه شان هم حاذق بودند (!) انواعی از دارو ها را تجویز کردند و بالاخره توافق شد که یک نصفه که البته آنهم یک سوم شد (!!) استامینوفن بخورند !!

 

 

 

تا یک لیوان آب بیاورند و ایشان آن یک سوم را بخورند من بقیه را بالا انداختم و گفتم :" یک جائی از بدن ذخیره می ماند تا وقتی که زمان مصرفش برسد !! " خلاصه اینکه در ایران ، کشور شیران در کنار همه ی اسراف هایی که وجود دارد ، اسراف در مصرف دارو هم جزو شاخص های فرهنگی بحساب می آید !! بنده خدا آن یک سوم را خورد و سه ساعتی بیهوش افتاد و خوابید !!

 

یک چند وقتی بود که کارم به دارو نمی کشید و احیانا اگر گلودردی بود با انواعی از شربت های گیاهی مشغول می شدم که آنها هم افاقه ضعیفی داشتند !! تا اینکه یکی دو روز پیش از اختلاف دمائی که بخاطر حضور نورا خانم در خانه پیش آمده است و من تقریبا کلافه از دمای زیاد اتاق می باشم !! کمی سرما خوردم و گلودرد شدید و سرفه های وحشتناک و ... رفتم و از داروخانه ( البته این خودش مهم هست هاااا !! چون قبلا داروها را می شد تا یک سطح عمومی از بقالی سرکوچه هم گرفت ، مخصوصا کاشی کالامین که انگار شبکه توزیعش بقالی ها بودند !! ) شربت شیمیائی گرفتم که تاثیرش سریع باشد ؛ اکسپکتورانت !!! قبلا اکسپکتورانت خوری ام خیلی خوب بود و گاهی اوقات هم کدئین دارش را می خوردم که هم خوب بشوم و هم خوب بخوابم !! ولی با گرانتر شدن مواد مخدر و رو آوردن اصحاب فن به خوردن اکسپکتورانت های کدئین دار (!!) خیلی وقت است که زیارت نکرده ام !!!؟ خلاصه اینکه یک شیشه گرفتم و به خانه آوردم و شب قبل از خواب کمی نوش جان کردم !!

 

نصفه های شب بود که توی خواب می دیدم که در یک دریای نسبتا بزرگ و وسیعی دارم موج سواری می کنم و اتفاقا حساس شده بودم به تخته ی موج سواریم (!) و چیزی بود اندازه ی یک موزائیک 50*50 که عملکردش شبیه قالیچه حضرت سلیمان بود !!! خلاصه اینکه گاهی می پریدم و گاهی موج سواری می کردم و از کجا فهمیدم خواب است !؟!؟ چون اصلا علاقه ای به آب و شنا ندارم !! در مورد یک جائی هم حرف می زدند و وقتی پرسیدم آنجا که نشان می دهند کجاست !؟ جواب شنیدم که ازجزائر اندونزی می باشد و از خواب بیدار شدم ... فردا شب که می خواستم شربت بخورم گفتم : " می خواهم کمی آب قاتی اش بکنم که از دریای عمان دورتر نروم !! "

 

دیشب هم حوالی ساعت 4 صبح بود و از شدت سرفه نمی توانستم بخوابم و اصلا سرم روی بالش نمی آمد (!!) تا اینکه رفتم و مابقی شربت را بالا کشیدم و آمدم سر جایم دراز کشیدم و یک فیلم جدید شروع شد !! یک آگهی دیدم برای استخدام که نوشته بود برای استخدام شرط اصلی این است که خاص باشید !!!! فکر کردم در کشور ما همه بنوعی خاص هستند و لابد استخدام در آنجا باید خیلی سخت  باشد ولی خدا را شکر رفتم و استخدام شدم !! فقط نمی دانستم که کارم چیست !! یک ساختمان خیلی شیک ولی یک دست بود ، مثل بیمارستان های قدیمی !! و ما فقط در یک جاهائی قدم می زدیم و نه کاری از ما می خواستند و نه کاری می کردیم ، فقط قدم می زدیم و تماشا می کردیم و ... تا اینکه من مسئول آنجا را پیدا کردم و گفتم :" من چند وقته که اینجا می آیم و می روم !! آیا نباید کاری به ما محول بشود !؟ " گفت : " واقعا می خواهی کاری بکنی ، البته می توانستی صبر کنی تا به وقتش خودمان بخواهیم !! بیا به اتاق من ! " از یکی از درهای همیشه بسته وارد یک سالن بزرگ شدیم که آدمهای نسبتا زیادی در آنجا بود ، با انواعی از پوشش های بیمارستانی !! بعضی ها را هم با زنجیر بسته بودند و از اتاقها به اینطرف و آنطرف منتقل می کردند !! قیافه ها خیلی متشخص و خوشگل و ... بود ولی زنجیرهای عجیبی به آنها بسته بودند !!

 

بقیه اش +38 هست و با فاصله تعریف می کنم که زیاد توی فضای خواب من نروید که بیرون آمدنش سخت است !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 12 فروردین 1398 ساعت 21:38

سلام بر همشهری دادو

آقا با اجازه پست شما رو برای همسر و دخترم خوندم و دخترم معتقد بود این زنجیریان شیک و پیک!! همانا مختلسین هستند که انشاالله به زنجیر عدالت قانون، گرفتار خواهند آمد!!

شما هم به نظرم اونجا استخدام شده بودید که با دلایل منطقی و سخنان کوبنده ای که خاص شماست، ایشان را از راه کج به راه راست هدایت بفرمایید باشد که رستگار شوند!

برم قسمت دوم رو بخونم ببینم شبهای بعدی تونستین ویزای شینگن بگیرین یا نه؟ :)))

سلام
لطف دارید ...
خواب های آدمی یک راه مخفی به افکاریست که در کله اش هستند ، افکاری که خودش می پروراند یا افکاری که بواسطه ی اتفاقات پیرامون شکل می گیرد ...
بنظرم خاص بودن خوب است ولی تبعاتی دارد که شاید خوب نباشند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد