علیرضا بدیع
این قصه که واگویه شده سینه به سینه
افسانه ی عشق است که آوازه ی من نیست
من ماهی ام اما به سرم شور نهنگ است
این برکه ی بی حوصله اندازه ی من نیست
شهری که منم، رو به تو آغوش گشوده است
هر رهگذری در خور دروازه ی من نیست ...
این قصه که واگویه شده سینه به سینه
افسانه ی عشق است که آوازه ی من نیست
من ماهی ام اما به سرم شور نهنگ است
این برکه ی بی حوصله اندازه ی من نیست
شهری که منم، رو به تو آغوش گشوده است
هر رهگذری در خور دروازه ی من نیست ...
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم
چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم
کاش میشد که شما نیز خبر دار شوید
لحظه ای از من و از درد کهنسال دلم
از سرم آب گذشت ست مهم نیست اگر
غم دنیای شما نیز شود مال دلم
آه یک عالمه حرف است که باید بزنم
ولی انگار زبانم شده پامال دلم
مردم شهر خداحافظتان من رفتم
کسی از کو چه ی غم آمده دنبال دلم...
نجمه زارع
گل، اَل- اله توتوب گئدک،
گئدک بیز اولمایان یئره.
هر دردی اونودوب گئدک
دردیمیز اولمایان یئره
بورادا قویاق اؤزوموزو،
بو قیریشان اوزوموزو
بو کؤهنهلن سؤزوموزو
گئدک سؤز اولمایان یئره
بیر کیمسه توتماسین خبر،
گَل، چیخیب گئدک بیر تَهَر
بو ائو، بو کوچه، بو شَهَر،
بو دنیز اولمایان یئره.
تو که از راه می رسی
می رود
هر چه دل که
ذره ذره اندوخته بودم
یکجا بر باد!
منو بشناس اي غريبه ، اي به من از من خودي تر
من گل مردابي ام كه سايه اي نداره بر سر !
گاهي بازيچه احساس ، گاهي تسليم گناهم
باورم كن كه جوونم اگه غرق اشتباهم !!
من نمیدانم چه چیزی پای بندم کرده است
کوه اگر پا داشت ...تا حالا
از اینجا رفته بود !
موشها ذهنِ مرا، I روحِ مرا می کاوند!
چند وقتی ست میانِ تنِ من حفّاری ست
درّه ها حاصلِ زخمی ست که از تنهایی
بر تنِ کوه فرود آمده،
زخمش کاری است...
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند.
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!
همگان به جست و جوی خانه می گردند
من کوچه ی خلوتی را می خواهم
بی انتها برای رفتن
بی واژه برای سرودن
و آسمانی برای پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن
رها شدن
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران...