امروز صبح خیلی زود از خانه بیرون رفته بودم ، یک سفارش عجله ای داشتم که دوستم با احترامات فائقه ، هل داده بود به من ... سفارش دهنده یک خانم کارمند بود !!؟
مرد عابدی که سالهای سال به تعبد و زهد روزگار گذرانده بود ، فرزند خردسال خود را به مکتب می فرستد ... در بازگشت از مکتب کودک گریان بود و پدر جریان را می پرسد ... کودک می گوید امروز در مکتب ، استاد « بسم الله » را معنی کرد و من از عظمت و درک آن معنا ، دگرگون شدم ...