یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

به بهانه ی میزبانی ...

 

http://s3.picofile.com/file/8205856826/2015_08_12_1695.jpg


امروز مهمان داشتم ، هم از نوع حقیقی اش و هم از نوع مجازی اش !! مهمان مجازی از دوستان وبلاگی بود و حقیقی ها هم که اوضاعشان معلوم تر ... برای حقیقی ها نان تازه خریدم که مشغول باشند و رفتم بیرون سراغ مهمان مجازی ...

 

 

البته سر راهم سری  به یکی از دوستان توی بازار زدم ، فرصتی بود از نوع مغتنم !! تازه شاکی شده بود که چرا خبر بستری شدن فوتورافچی را به او نگفته ام !! گفتم : " من از کجا بدانم این همه آدم به خون فوتورافچی تشنه هستند !! " کمی باهم نشستیم و خاطرات دور و نزدیک دماوند را ورق زدیم ... خاطرات دور کمی سخت ترو تلخ تر بدست آمده بودند و در مرور دوباره شیرین تر می نمودند ، خاطرات جدید بیشتر حالت مصنوعی دارند ؛ شکر خدا که در توبره ی خاطرات ما از همه نوعی پیدا می شود ...


کمی بعد دوستم پیام داد که توی اتوبوس است و دارد به مقصد که قرارمان بود نزدیک می شود ... منهم بلافاصله رفتم سر قرار و بهمین راحتی یکی از دنیای مجازی وارد دنیای حقیقی شد !! برنامه چینی خاصی نداشتم ؛ البته تبریز آنقدر هست که یکی بتواند چندبار بدون برنامه بیاید و برود و ککش هم نگزد از بی برنامگی ؛ حالا ما بدون برنامه می رویم دماوند بماند !!  ولی چه می شود کرد که ملت اخیراً بدجوری برنامه ریز شده اند ... همینطور خوشان خوشان و احوالپرسان وارد خیابان تربیت ، شانزه لیزه اول ، شدیم !! بهرحال بازار و مرکز خرید است و بیکار و ویلان هم که باشی آدمی را جذب یم کند ، تبریزگردی با دادو عالمی دارد ، تاریخ و جغرافی شهر و فیزیک رفتاری و شیمی اخلاقی درهم مخلوط می شود و چه می شود !!!


تربیت را تا ته رفتیم و بعد وارد یکی از این پاساژها شدیم تا به برویم اول کاری سری به بازار سنتی بزنیم ، خدا برکت بدهد به مهمان که باعث می شود تا ما هم بهانه ای برای ددر داخل شهری پیدا بکنیم ... بازار طلافروشان امیر و تیمچه امیر و حیاط امیر خودش یک عالمه برنامه است برای تماشا و احیاناً خرید و فراغت روحیه !! بعد رفتیم وارد بازار شدیم و از این سو به آن سو ، برای اولین بار خودم در سرای مظفریه پای پله ها چایی خوردم !! هر از گاهی هم دورادور و نزدیکا نزدیک با آشنایان سلام و علیکی بهم پرت می کردیم ، همینطور الکی الکی دو ساعتی دور زده بودیم و وقت نهار بود !!! بازار است و مراسم خاص خودش را دارد ، سری به چلوکبابی حاج علی هم زدیم ، آنجا غالبا مهمان های خارجی و داخلی می آیند و آنها هم یاد گرفته اند چطور با خنده با همه راه بیاند ... نهارش که خوب بود ، این نظر من !! حالا زیاد هم خوب نبود مهم نبود چون نهار نیست که می ماند این خاطره است که می ماند !!!!


بعد از خوردن نهار دوباره راه افتادیم و سلانه سلانه رفتیم تا ته تهای بازار و رودخانه را رد کردیم و سری به بازار مسگران زدیم که حالا نه صدایی از آن چکش ها دارد و نه چشم اندازی ، بیشتر به بازارچه ابزارفروشان می ماند !! در گذشته ای نه چندان دور آدم می خواست صد قدم در داخل آن بازار راه برود گوش هایش از صدای چکش هایی که مداوم به مجمعه ها و دیگ ها می خورد به پاهایش آلارم می داد که راه رفتنتان را ریتمیک کنید ، ولی حالا بازار مسگران را گرد غم گرفته است !!


از آنجا راهی مسجد صاحب الامر شدیم و از موزه قرآن و کتابت دیدن کردیم ، چند تایی هم عکس گرفتم بیادگار ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
GRBL جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 21:41

مهمان مجازی در شهر اولین ها با یک میزبانیه حقیقی،خوش بحالشون واقعا

مردم شانس دارند و نمی دانند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد