یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شارژ کردیم ؛ شارژ شدیم ...

 

چند وقتی بود که در برنامه داشتم تا ببرم  کپسول گازهای خالی را بدهم پر بکنند !! البته یکی از برنامه هایم این است که حتما یک دفترچه یادداشت روی کنسول بگذارم و این چنین مواردی را یادداشت بکنم تا زیادی دیرشان نشود !!

 


http://s3.picofile.com/file/8363150318/IMG_20190610_142321.jpg

 

این کپسول ها این روزها بدردم نمی خورند ولی هر از گاهی که یکی از دوستان یا آشنایان می خواهد به کوه برود و وسایلی از من می خواهد ، اینها را هم می تواند ببرد و استفاده بکند !! من از همان اوائل هم علاقه ی زیاد به جمع کردن اموال شخصی ندارم و هر از گاهی آتش می زنم به مالم و وسایلی که استفاده نکرده و نمی کنم را رد می کنم تا ببرند و استفاده بکنند !!

 

توی محله ی قدیمی مان چند فقره فروشگاه لوازم کوهنوردی وجود دارد ، و تقریبا با همه آنها سلام و علیکی دارم ... یکی از آنها با دیدن من که از جلوی مغازه اش رد می شدم برای احوالپرسی بیرون آمد و ضمن حرفهایش از من پرسید : " بازنشسته هم که شدی !! کوه می روی !؟ " نایلونی حاوی کپسول ها که در دستم بود را نشانش دادم و گفتم : " خودم نه ... ولی وسایلم را می فرستم !! "

 

با یکی از همکاران بازنشسته که هم محله ای هست تماس گرفتم تا اگر کار خاصی ندارد بیاید بیرون و کمی باهم قدم بزنیم ( فعلا کلمه محله برای محل سکونت در خانه قدیمی بکار می رود و شهرک های حاشیه شهر محله محسوب نمی شوند !! ) ... جائی که این کپسول ها را پر می کردند ، یکی دو ایستگاه با خانه ی مادرم فاصله داشت و برای همین قدم زنان و تماشاکنان رفتیم و کپسول ها را دادیم ، چند دقیقه بیشتر کار نداشت و آنها را برایم شارژ کرد ... برای این سه فقره جمعا 5000تومان پول گرفت که با توجه به کاربرد و کارآیی که داشتند زیادی مفت به نظر می رسید !! خوشبختانه من هنوز در رفتارها و کارهایم ارزش و قیمت را توامان به کار می برم و همین امر باعث می شود از افزایش قیمت ها شوکه نشوم !! بنظرم این 5هزارتومان کاری می توانست انجام بدهد که خیلی بیشتر از اینها ارزش داشته باشد ، برای همین مبلغی هم به صندوق کنار مسجد آن محل انداختم !!! و کمی پائین تر پیرمرد علیلی اسپند دودکنان در پیاده رو راه می رفت و به کسی هم کاری نداشت ، برخی از عابرها چیزی هم به او می دادند ، یک اسکناسی هم به او دادم ، دوستم پرسید : " مثل اینکه صندوق مسجد کافی نبود !؟ " گفتم : " آنچه در صندوق مسجد انداختم بابت شکرانه  بود و اینکه به این مرد دادم بابت دوری از چشم زخم بدخواهان بود !! "


سر راهمان به کوچه ای پیچیدیم تا هم دیداری تازه کنیم و هم میانبری زده باشیم ، یک میانبر جغرافیایی با اسانس تاریخ !! شکل و شمایل کوچه ها هر سال عوض می شوند و بازگشائی خیابان های جدید کوچه های پرپیچ و خم و طولانی تکه تکه می شوند !! وارد کوچه ای شدیم که جذابیت ساده و خاصی دارد ، ساکنین کوچه هم خود با سلیقه تشریف دارند و هم شهرداری نسبت به آنها لطف کرده و تبدیل به یک کوچه مصفا شده است ... اطرف درها و روی دیوارها گلدانهای پلاستیکی نصب کرده  و گل کاشته بودند که این کار سهم شهرداری بود (!) ولی تمیزی کوچه و نکهداری از گلدان ها سهم ساکنین کوچه بود ...

 


http://s5.picofile.com/file/8363150350/IMG_20190609_201320.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8363150400/IMG_20190609_201335.jpg

 

http://s4.picofile.com/file/8363150550/IMG_20190609_201429.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8363150518/IMG_20190609_201352.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8363150500/IMG_20190609_201450.jpg


تا به انتهای کوچه برسیم با چند نفر خوش و بش کردم ، همانقدر که قیافه ی من برای آنها عوض شده بود و ناآشنا می زد (!) قیافه ی آنها هم به خاطر کهولت و بالا رفتن سن عوض شده بود !! یک قدم زنی نیم ساعته که باندازه ی کافی مرا شارژ کرد.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 01:45

سلام ...

فردا پدرم منزل ما هستن و نمیشه ولی پس فردا میرم محله قدیمی..

طاماهیم دوشدی!

سلام
می گویند اشیاء قدیمی در خود انرژی جمع می کنند و من کمی تا قسمتی باور دارم !! و محله های قدیمی چاکراهای دم دستی هستند !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد