چند وقت پیش ، اواخر سال قبل (!) مسابقات والیبال در کارخانه برگزار شده بود و ما هم از طرف پیشکسوتان و بازنشسته ها یک تیم داده بودیم !! و نهایتا در مسابقات مقام سوم را بدست آورده بودیم و یک کارت هدیه برای مقام سومی داده بودند...
یکی از دوستان که بعنوان سرپرست تیم ما بود ، رفته بود و کارت ها را گرفته بود و پیش خودش داشت و به من زنگ زده بود که کارت تو پیش من است !! البته من که کمی زرنگ تشریف دارم گفته بودم کارت را بردارد و معادلش را بریزد به حساب من !! باید ازاین سر شهر قرار می گذاشتم با او که تقریبا در دورترین قُطر از من ، در آنسوی شهر قرار دارد تا آن را بگیرم و ...
این داستان همانجا مانده بود و امروز بصورت خیلی اتفاقی دنبال شماره ای در تلفنم می گشتم که چشمم به نام او افتاد و یاد جائزه ام افتادم که پیش او بود !! و معلوم است که جائزه با آن مبلغ بلندبالا باید هم تمرکزم را بهم می ریخت !!
امشب برای افطاردر خانه مادرم بودیم ، برادرزاده که سرباز تشریف دارد (!) هر از گاهی ماشین شان را با خود می برد و برای همین برادرم با اسنپ آمده بودند و شب که می خواستیم به خانه برگردیم و هر کدام اسنپی در خواست داده بودیم !! خانم برادرم گفت که یک ماشین اوکی داده است و اسم راننده را گفت !! و من با شنیدن نام همان دوستم اشاره دادم که همکار خودمان است و ... احتمال اینکه برادرم هم او را می شناخت زیاد بود ولی برای دلخوشی بیشتر گفتم : " وقتی راه افتادید به او بگو که کارت مرا بدهد تا پیش تو بماند ، من از تو می گیرم !! "
از سر اتفاق هر دو ماشین باهم رسیده بودند و فرصتی شد تا یک خوش و بشی هم باهم بکنیم !! و خلاصه اینکه خودش را کارت را به من داد و اینهم اتفاقی بود تا برای مدتی طولانی به یاد بماند و موردی بشود قابل تعریف کردن !!