یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

اوقاتی بنام بازنشستگی ...

 

آدم بازنشسته که می شود ، ابعاد زندگی اش دستش می آید !! زمان اشتغال انسان محدود به کار و فعالیتی است که او را از گستره ی زندگی اش غافل می کند ولی بازنشسته شدن مشغله های شلوغ را کنار می زند و یک عالمه افق در زندگی پدیدار می شود ؛ هرچند نیمه ابری و غیرواضح !!؟

 

 

انسان در هر زمانی آینه هایی برای دیدن خود دارد ، و در زمان بازنشسته شدن همکاران بازنشسته آینه هایی برای هم می شوند ؛ هرقدر دوستان رک و راست تر باشند ، آدم خود را بهتر می بیند !

 

دیروز خبر آمد که پدر یکی از همکاران اسبق فوت کرده است !؟ راست اش تمایل ویژه ای برای حضور در مراسم ختم اش نداشتم ولی چون یکی دو تلفن برایم زده شده بود و نمی خواستم بیخود بهانه بیاورم (!) بهمراه دو تن از همکاران که از کارخانه عازم آنجا بودند به مجلس ختم رفتم !! توی مسیر داشتم اعلامیه ای که در تلگرام فرستاده بودند را نگاه می کردم که مطلبی یادم افتاد و کلی خندیدیم !!

 

زمانی من در نهضت سوادآموزی بودم و البته نه در شغل معلمی ، بلکه در شغل شریف حسابداری (!) و بدلیل اینکه برای بازرسی زیاد می رفتم خاطرات زیادی هم داشتم !! توی بازرسی های شهرستانی هر از گاهی هم به روستاها می رفتم !! گاها پیش می آمد که هوس می کردم یک زنگ برای بچه ها درس بگویم ! آنها هم حق داشتند تا حداقل یک خاطره خوش از مدرسه داشته باشند!!؟؟ یک نوبت در یک روستای خیلی دورافتاده سری به کلاس زدم و به دفتر بچه ها نگاه می کردم که با کلمات جمله ساخته بودند و یکی جلوی کلمه ی حاصلخیز نوشته بود : "پدر من حاصلخیز است " خواستم تا خودش یکبار دیگر آن را بخواند و او خواند و بچه ها هم بی توجه نشسته بودند که خانم معلم کلاس خواست بگوید که منظورش زمین پدر من بوده که من از بچه پرسیدم : "چند تا خواهر و برادر هستید !؟ با کمی تعلل و شمردن در ذهن اش گفت : " هفت خواهر و برادر !! " و من رو به معلم کرده و گفتم : " دیدید که منظورش فقط زمین نبود ، برکت در همه ی زندگی اینها وجود دارد !!! "

 

حالا چرا این نکته یادم افتاد و بازگو کردم و خندیدم !؟ متوفی 8 پسر و 2 دختر داشت و نشان از حاصلخیزی و برکت زندگی اش داشت !! و در این مواقع باید بیشتر به حال مادر این قبیله افسوس خورد که از زندگی چه دیده و چه کشیده !؟

 

همکار اسبق حالا دیگر بازنشسته شده بود و با اینحال از همکاران فعال و بازنشسته در مجلس ختم حضور داشتند !! و مجلس فوق بهانه ای شد برای خوش و بش کردن با کسانی که خاطرات خوبی باهم داشتیم و البته کسانی هم بودند که می توانستند با رویت من و خوش و بش کردن من با دیگران ، مثل گذشته حرص بخورند !! موقع بیرون آمدن یکی از همراهانم از من پرسید : " می دانم با پسر متوفی رابطه ی خوبی نداشتی ! راست اش را بگو فاتحه را برای کی فرستادی !؟ " گفتم :" برای همسایه اش ! "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد