یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

اتفاق پاس می کنیم ...

 

دو روز گذشته را در بیمارستان سپری کردیم !! اتفاقها همیشه در اطراف ما هستند و تعداد زیادی از این اتفاقات می توانند تبدیل به حادثه بشوند و از میان این حادثه ها تعدادی می توانند ما را درگیر بکنند !!

 

 

 

مشغله های ما زیاد هستند و غالبا کم ارزش و گاه ارزشمند !! ولی روند زندگی بگونه ایست که ما مدام باید از خانه که تقریبا جای امن تری می باشد بیرون برویم و حوزه اتفاقات مان را افزایش بدهیم !! یادش گرایم ؛ دائی جان ما می گفت که ما بغیر از موارد خیلی ضروری از خانه بیرون نمی رویم !! مثلا در جامعه ی ما مد شده است که مردم برای گذران وقت و برای اینکه در خانه حوصله شان سر رفته است (!!) می روند بیرون و با ماشین دوری می زنند !! حالا یا دور کوچک یا دور بزرگ تر (!)  این مورد غیر از ترافیک و توی وقت همدیگر رفتن و اعصاب خورد کنی (!) می تواند ضریب قرار گرفتن در اتفاق را افزایش بدهد !! و صد البته که برای هر چیزی دلیل و بهانه ای می توان پیدا کرد و هزار البته که ارزش هر زندگی را نوع دلایل و بهانه ها ، نشان می دهد !!!

 

مادر جان دو روز پیش که حالا می شود سه روز پیش (!) قصد شرکت در مراسم ختم یکی از آشنایان را داشت و باتفاق همسایه داشتند با اسانسور پائین می آمدند که آسانسور سی سانت مانده به کف توقف می کند و در باز می شود و به خیال اینکه حالا بالا می رود و یا چه خواهد شد (!؟) بقصد خروج از آسانسور کمی عجله می فرمایند !! و پایشان لیز می خورند و با شانه به زمین می خورند !! و متعاقب آن تَرَکِ کتف و مابقی داستان های مربوط به مراجعه به بیمارستان و عکسبرداری و مسایل مربوط به بی نظمی های بیرون از خانه و ...

 

بیمارستان اولی عکسی می گیرد که به درد کارت شناسائی می خورد !!؟؟ در بیمارستان دوم عکسبرداری مجدد و این بار سفارش پزشک برای بستری شدن برای عمل !! و خلاصه اینکه نیم روزی هم توی راه پله ها ماندن و کمی اختلاط با همراهانِ بیمارانی که از کشور آذربایجان می آیند !! و کمی سرافکندگی بابت برخی کارهای شیادانه همشهری هایی که بخاطر ترک بودن و همزبان بودن با آذربایجان همیشه نصفِ یقه شان چاک خورده است ولی سر معامله های کوچک و بزرگ که می رسد (!!) با نامردی تمام تیشه را از ریشه می زنند !!  کنار بوفه به من می گوید : " اینکه هزینه ی بیمارستانی ما را 5 برابر حساب می کنند ، حرفی نیست !!  ولی این بوفه ای هم چای را به شما می فروشد هزار تومان و به من می گوید می شود 5هزار تومان !! " با تعجب می گویم : " والله این حرف هم شنیدن داشت !! چرا باید این کار را بکند !!؟ " می گوید : " آن یکی دوست من از لهجه اش معلوم است از باکو آمده و برایش گران حساب می کنند ولی من ده سالاست که این طرف ها تردد دارم و با اشاره حرف می زنم تا لهجه ام زیاد معلوم نشود و هزار تومان می دهم !! " کمی بلندتر که بوفه ای صدایم را بشنود می گویم : "بدبختی ما ضعف در اجرای قانون است !! این هم که این کار را میکند ربطی به قانون ندارد ، از حرامزاده گی اش آب می خورد !! " البته که چیزی نمی گوید ؛ مطمئنا خودش بهتر می داند که بااین کارهایش از دور چگونه دیده می شود !! و همین ملت همیشه در صحنه وقتی توریست مو زرد می بینند (!) بدون اینکه بدانند از اروپای شرق آمده یا از آلمان غربی (!) از روستای لب مرز آلمان و یا از مرکز برلین (!) زود دست به جیب می شوند تا برای ناهار مهمانشان بکنند تا او برود و تعریف بکند که ایرانی جماعت (!) چه مهمان نواز تشریف دارد !؟!؟!؟

 

خلاصه اینکه جناب دکتر هم کمی اینور و آنورتر از موعد رسید و عصر مورد را زیر دستگاه بررسی کرد و گچ گرفت و ما برگشتیم و امروز صبح از بیمارستان ترخیص کردیم !! ناگفته نماند که پسرخاله ی کوچک در آن بیمارستان بود و از موهبت های داشتن آشنا بی بهره نبودیم و برخی کارها که برای دیگران گاه با فریاد اعمال می شد (!) برای ما با تبسم ملیح صورت می گرفت !! هرچند این هم ناراحت کننده بود و البته ما عارف به حق و حقوق مان بودیم و همان راه پله ایستاده بودیم !!! راه پله ای که به دستور بالامسندان ، صندلی هایش را با بهانه ی بسیار خفیفی برداشته بودند تا برخی از همراهان بیمارها که از راه دور می آیند روی موزائیک ها بنشینند !!!

 

===

 

سر ظهر کمی وقت داشتم و سری به بازار زدم و کمی خرید لازم داشتم !! توی بازار پر بود از انواعی از خارجی ها !!! اصولا ما خارجی به مسافرهایی غیر از کشورهای همجوار می گوئیم !! آذربایجانی و کرد و عراقی و ... همشهری محسوب می شوند !!؟؟ و این روزها که ارزش پول ملی سقوط آزادی کرده در حد انحطاط (!!!) آدم بیشتر به این جمله اعتقاد پیدا می کند که Money Talks ، همیشه پول است که حرف را می زند !! و ما بازهم ناراحت نیستیم و بیشتر از پیش می دانیم که ناشکری به داشته ها آنها را از دست آدم می گیرد و حسرت خور آنها می کند !!! زمانی که پول آنها ارزش نداشت ، هموطن های پولدار ما صرفا برای عیاشی می رفتند به کشورهای آنها (!!!) و حالا آنها می آیند و نه برای عیاشی که برای رفع و رجوع کارهایشان ، دکترها و بازاریان ما را با اسکناس هایی که در دست دارند ؛ غلام حلقه به گوش می کنند !!!

 

دو بانوی خیلی مسن و همراه آقای آنها داشتند خرید می کردند و از من قیمت برخی چیزها را می پرسیدند !؟ برخی عبارات که به کار می بردند را نمی دانستم !؟ مثلا پودر ماشین لباسشوئی در فرهنگ 11 هزار ساله تُرک وجود ندارد(!) و هر کس نسبت به پشتوانه ی زبانی که دارد ، از آن اصطلاحات استفاده می کند (!) ولی جناب بقال باشی همه را می دانست و می گفت : " من هر روز ده تا از این مشتری ها دارم !! " یکی از آنها داشت صابون مراغه (!) می خرید و قیمت پرسید و بعد آهسته به من گفت : " شما هم به همین قیمت می خرید !؟ " اتیکت را نشان دادم و گفتم : " متاسفانه این آدم خوبیه و من و شما برایش فرقی ندارد !؟ " گفت : " نه ... بیخود به اینجا نیامده ایم ، به ما سفارش کردند که اگر بازار رفتیم پیش این فروشگاه بیائیم !! "

 

اینکه ما چقدر حرفهای خوب بلدیم بزنیم ، بد نیست (!)  و اینکه ما چقدر فکر خوب توی کله مان داریم مهم هست (!!) ولی مهمتر این است که چقدر رفتارهای خوب هم بلد هستیم که انجام بدهیم !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد