می گوید: من ترک شیرینی لب یار کردم و شد !! با درد و غم فراق ساختم و شد !!
ای شیخ چرا می گویی کسی بهشت را از دست نمی دهد ، من بهشتی مانند سر کوی نگارم را رها کردم و شد !!
درسته که کسی که عقل داره جانش را به خطر نمی اندازد ، ولی من یک جانان که از جانم هم شیرین تر بود را از خودم دور کردم و شد !!!
جایی که هزار تن به یک بلا و مصیبت نمی توانند صبر بکنند ، من خودم را گرفتار هزار درد و بلا کردم و شد !!
با چشم و گوش باز فریفته خط و خال یکی شدم ، خودم بدست خودم روزگارم را سیاه کردم و شد !!
هیچکس راضی نمی شود توی جامعه ذلیل و خوار شود ، من خودم را رسوای روزگار کردم و شد !!
آقایی و زرنگی و رندی و از هر دریچه ای نگاه کردن و ... هر کاری که می شد در دنیا کرد را کردم و شد !!
به شاعر گفتم منطقا نمی شود نیست را هست کرد !!
خندید و گفت : ولی ببین که من چطور هیچی را در زندگی ام هست کردم !!!
( شعر از صراف تبریزی )
نتیجه :
مُویَم مِـتِـنُـــــم / با لهجه مشهدی/