یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

آب در کوزه ...

دیروز عصر یک اس ام اس زدم و امروز را مرخصی رد کردم ... آدم باید قدر شناس باشد ، مرخصی اس ام اسی که دروغی در آن نگفته باشی یک موهبت کاری است !!

البته این مرخصی گرفتن از نظر بیدارباش صبح هیچ تاثیری نداشت و طبق معمول ساعت 5/5 بیدار شدم !! اینهم یک توفیق اجباری است که سحرخیز باشی و البته مانند من کامروا بودن سحرخیزی نمی خواهد !!

حوالی ساعت 10 از خانه زدم بیرون و رفتن طرف بازار مسقف و سنتی تا هم دوری زده باشم و هم برخی از دوستان را دیده باشم ، بازار هنوز بیدار نشده بود ، این طایفه حاجی بازاری ، که به دست به دست مالیدن مشخصه ظاهری و ناله از کسادی مشخصه لسانی شان است ، حوالی ساعت 11 سر کاسبی شان می آیند و ساعت 2 ظهر تشریف می برند خانه !! تا مغازه ها باز شود من یک ساعتی توی بازار خلوت و نیمه تعطیل قدم زدم ، توی بازار قدم زدن حس خوبی به آدم منتقل می کند ، آب در کوزه مصداق خیلی ها توی همین شهر هست که همین مجموعه ی بزرگ و دیدنی را هنوز کامل نگشته اند و ندیده اند و ... !! ولی کوچه پس کوچه های استانبول و آنتالیا را بلدند !! زیبایی این مجموعه وقتی زیاد می شود که تقریبا تعطیل باشد و از ازدحام و شلوغی خبری نباشد ، آنوقت رفتن به حیاط ها و تیمچه ها و ... بسی دلپذیر می شود !! یکساعتی که بگذرد برای رد شدن از میان ازدحام مردم باید مثل راننده های حرفه ای و البته متخلف (!) هی لایی بکشی !!

یکی از دوستان را دیدم که پول بدست راهی بانک بود برای واریز !! حاجی بازاری ها چند تا حساب دارند ، که غالبا سودآوری آنها هر ساعت لحاظ می شود ، و تقریبا حسابی که از آن چک می کشند خالی از سکنه می باشد !! و بهره ی روزانه را هم حساب می کنند و دلشان نمی آید یک روز زودتر به حساب جاری شان پول بریزند و برای همین همان روزی که چک دارند نقل و انتقالات را انجام می دهند !! 

مسیرم را ادامه داده سر راهم به یک دفتر فروش سماور رسیدم ، ناگهان یادم آمد قدیم الایام یک سفارش برای احوالپرسی از سماور داشتم !!!! وارد مغازه شدم و با اینکه تیپ دفتر نشان نمی داد برای سوال من جواب داشته باشند نخواستم دل مردی که پشت میز نشسته بود را بشکنم و سوالم را مطرح کردم !!

- ببخشید ، شما اگر یکی برایتان سفارش سماور داد می توانید به آدرس اش بفرستید !؟

- ما عمده فروش هستیم و محموله هایمان را با باربری می فرستیم !! حالا شما منظورتان این بود یا چیز دیگری ؟

- نه ... من توی عالم هپروت یک چیزی پرسیدم و جوابم را گرفتم ، فکر کردم تک فروشی دارید !! خواستم ببینم می شود با مدل جدید ، مثل این فروشگاههای اینترنتی و ... ، آدم چیزی خریده به آدرسی ارسال بکند !؟!؟

مکالمه ی اولیه ما در همین حدود خاتمه یافت و ادامه بحث به اینکه من کجا کار می کنم و او کی بازنشسته شده و چه کسانی را در کارخانه ی ما می شناخته و چند سال سابقه ی کار داشته و ... کشید !!

این وسط یک چایی هم تعارف شدیم و نشستیم پای صحبت !! هنوز یه دور بیشتر نزده بودیم که رفت روی فاز گرانی و ... و مثل خیلی ها که گرمی بازار حرفشان گرانی است رفت به ماقبل تاریخ و محاسبات عددی و مقایسه قیمت و ... !! 

- سال 53 من رفتم 20 گوشت خریدم تا در خانه آنرا پخته و توی روغن برای زمستان ذخیره بکنند ( این عمل را قورماخ می گفتند و این گوشت را قورمالیخ !! این واژه ی قورمه سبزی هم که وجود دارد خورشتی ست که از این نوع گوشت تهیه شده باشد !! ) مادرم گفت روغن اش کم شده است و برای همین رفتم 10کیلو روغن دنبه خریدم و آوردم خانه و بعد که رفتم پولشان را بدهم جمعا شده بود 2400تومان !! دیروز رفته ام گوشت خریده ام کیلویی 24000تومان حساب کرده است !!

- اینکه چیزی نیست ، از آن زمان به این طرف یک شاه رفته و یک امام آمده !! شش تا رئیس جمهور آمده که برخی شان دوقلو ( هشت سال ) سرکار بوده اند !! از اینها یکی شان در رفته !! یکی شان شهید شده !! یک شان رهبر شده !! یکی شان منبع دردسر شده !! یکی شان تا خرخره توی فتنه فرو رفته !! یکی شان هم اواخر دوره ی دومش است !! این ضرایب را اعمال بکنی می بینی زیاد هم فرقی در قیمت ها بوجود نیامده است !!!!! و هنوز زندگی در ایران مثل همان سالها ول معطل بودن است !!! 

کلی حرف دیگه هم زدیم و چایی ام را خورده راه افتادم ... 


نظرات 1 + ارسال نظر
نگار پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 16:47 http://heavenward.persianblog.ir

سلام
حرف از زیبایی زدید و چشم به راه عکس بودم. گرچه اگر اشتباه نکنم در نوشته های مربوط به عزاداری های محرم عکس های زیبایی از بازار سنتی گذاشته بودین. اما هر فضا در هر زمانی یه حال و هوایی داره و هیچ دو عکسی شبیه هم نمیشه.

سلام
متاسفانه عکس نگرفتم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد