یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عکس نوشت ها ...


پائولو کوئیلو در یکی از کتاب هایش اشاره دارد به انواعی از نمادها و اشاره ها که در راه زندگی وجود دارد ، البته نه تنها حالا کوئیلو یادم نمی آید (!) کتاب هایش هم همچنین (!) ولی جملات پراکنده که می شود از آنها استفاده ی کاربردی در محاورات روزمره داشت ، یک جائی دم در حافظه می ماند !!

 

  

چند روز پیش که ددر اردیبهشتی رفته بودیم و هنوز مادر و مادربانو دارند آن زیبائی ها را در تعریف ها و توصیف هایشان مزمزه می کنند !! یک جائی رسیدیم که " به وقت میوه !! " بود و این بشقاب را دادند دست من و من بلافاصله یک جریان از آن برداشت کردم و تا میوه برسد آن را بریدم و دوختم !!



این آقا زنبوره و نحوه ایستادن و ... مرا یاد تریبون تبلیغاتی انتخابات انداخت که در آن نامزدها ( نامردها !! ) آمده و با لباس زنبوری که به تن دارند وعده های شیرین و عسلی می دهند و بعدا که پست مورد نظر را گرفتند به رای دهندگان خود پشت می کنند و مشغول رتق و فتق امور بهمراه بستگان و همراهان قسم خورده شان می شوند و عسلی که وعده داده بودند به آنها می رسد و نیشی که در زمان انتخابات پشت میز قرار داشت و دیده نمی شد به رای دهندگان می رسد !!


====

 

جریان فروش مخفیانه کارخانه ماشین سازی و منتشر شدن آن توسط رسانه ی مجازی نصرنیوز را دیروز نوشتم ... قرار بود که خریدار و هیئت همراهش امروز ساعت 9 در کارخانه حضور یافته و ضمن بازدید ، مراسم معارفه صورت پذیرد که از قرار نامعلوم (!) این بازدید دیروز بعد از ساعت 19 و تعطیلی کارخانه صورت گرفته و مراسم امروز نیز تشکیل نشده است و شایعه پیچانده اند که خریدار در رفته است !!!

 

این بنر که نشان از  ادب مندی (!) ناشیانه تنظیم کنده ی آن دارد ، هر چیزی هم در خود داشته باشد (!!) یک نشانه از رسمی بودن این حضور ندارد !!؟؟ جمله ی پاچه خوارانه ابتدائی را می شود از ناحیه ترس مدیریت فعلی برای بقا دانست و جای گلایه ندارد !! ولی اینکه ما اسم یک شخص را ندانیم ( شخصی که تقبل فرموده 688میلیارد تومان دست در جیب بشود !! ) و با عجله بنر می نویسانیم و چون نامش را نمی دانیم بجای اصطلاح عمومی جناب آقای ... یا آقای مهندس ... از عبارت عامیانه و نادرست حاج آقا ... استفاده می کنیم !!! را کجای ادبیات اقتصاد رو به رشدمان بگذاریم !؟!؟


 

====

 

دیروز باتفاق دوستم رفتیم روستای لیقوان تا قرار خرید ماستی که از چند ماه پیش باهم داشتیم را عملی بکنیم ... هم دیروقت حرکت کرده بودیم و هم داخل شهر ترافیک سنگین بود و تا به روستای لیقوان برسیم ، دمدمای غروب بود و فقط چند فقره نور ضعیف از لابلای ابرهای چند لایه به منطقه می تابید ... بلافاصله موبایل را زین کرده و در عکاسی در شب تنظیم کردم و یاعلی گفته و یک عکس گرفتم به یادگار ...

 


عصر اواخر اردیبهشت و هوای خیلی سرد بیرون و طبیعتی که به برکت باران سبز شده و کوههای سهند که هنوز کت برفی شان را درنیاورده بودند !!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد