یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

فراغت از تحصیل ...

 

دیروز سر ظهر قرار شد برویم شهرستان بناب برای حضور در جشن فارغ التحصیلی نوه ی بزرگ که همانا برادرزاده باشند ... البته از روزهای قبل خبرش رسیده بود و من هم اعلام آمادگی کرده بودم ولی اگر شیطان نبود ما اینهمه فراموش کاری و بی برنامگی ها را گردن چه کسی می انداختیم !! هرچند شیطان هم نباشد بهانه ی دلار برای هرنوع چرخش قهرمانه و احیانا نامردانه موجود است !!!

 

 

 

روزهای یکشنبه برای والیبال سالن داریم و حضور من به چند دلیل خالی از لطف و خالی از تاثیر نیست و قبل از اینکه برادرم برای رفتن به بناب زنگ بزند (!!) من با یکی دو تا از بچه ها برای رفتن به والیبال هماهنگ کرده بودم و خلاصه اینکه مرحله ی تصمیم گیری برای رفتن یا نرفتن ، طبق معمول افتاد روی دقیقه ی 90 !!

 

شروع مراسم از ساعت 2/30 بود و تا 5 ادامه می یافت و برادر می گفت که حتما برمی گردند تا آن دیگر برادرزاده به درس و مشق هایش برسد !! و برای همین برنامه ی خریدی که باتفاق همسر داشتیم را تعطیل کرده و به خانه برگشتیم و لباس جشن فارغ التحصیلی پوشیده و رفتم خانه ی برادر بزرگو و باتفاق هم راهی بناب شدیم ... فاصله ی تبریز تا بناب حدود 110 - 120 کیلومتر است ولی طی این مسیر برای کلاغ بسیار راحتتر است تا برای یک انسان ماشین سوار !!؟ مسیر جنوب غربی تبریز ، یک مسیر شلوغ و پرترافیک می باشد و عبور از این شیر تو شیر انسانی با آن رانندگی های خاص ، همیشه پر دردسر می باشد !! این روزها به این نتیجه رسیده ام که مشمول الذمه تذین شغل در جامعه ی ما پلیس راهنمائی و رانندگی است و بزرگترین عامل در بحران رانندگی بر گرده ی این قشر می باشد و البته یک راه فراری هم برای آن عده که ناخواسته و یا از روی عادت هنوز کارشان را درست انجام می دهند در ذهنم دارم و آن اینکه همچنانچه بدبختی تیم تراکتورسازی استفاده از سرباز در تیم می باشد (!!!!) یکی از مهم ترین نارسائی ها در راهنمائی و رانندگی دقیقا در جائی دیده می شود که از سرباز استفاده می شود (!!) لفظ سرباز را در ترجمه ی تحت اللفظی می توان هزار درجه بالاترا زآن چیزی یافت که در عمل وجود دارد !! سرباز موجود بی اراده و بی انگیزه ای هست که اختیار خود وسرش دست بالادستی هاست و اگر اتفاقا در جنگ هم سرش بازیده شد ، به اختیار خودش نمی باشد !!! و حالا هم انتظار غیرت و پشتکار داشتن از سرباز ( آنهم نسل بی حال و بی اراده و کلا ناراضی !! ) اگر کاملا بیجا نبوده باشد ، دقیقا بیجاست !!!

 

وقتی ما در میدان راه آهن استارت سفرمان را می زدیم ، باران خیلی شدیدی در جریان بود و انصافا امسال برخلاف سالهای قبل و برخلاف نظر وزیر نیرو بارانی داشتیم که در 50 سال گذشته بی سابقه بود !! واقعیت این است که ما با باران مشکل داریم ، وقتی می بارد با ابهای سطحی و مهار آن مشکل داریم و وقتی نمی بارد با خشکسالی و کنار آمدن با آن  !!!! و این امر به روحیه ی بنی اسرائیلی خیلی از مسئولان کشور ما برمی گردد که نه تنها دو تابعیتی تشریف دارند بلکه چند عقیدتی نیز هستند !؟ یعنی هم به خدای موسی اعتقاد دارند و هم در خانه با بت هایی که از دوران جاهلیت با خود داشتند سرگرم هستند !!! یعنی کار فساد در اعتقاد ما آن قدر بالا رفته است که  فردا از خدا بخواهیم برای مزرعه ی مشهدی حسن یک ساعت باران ریز بباراند (!) و برای باغ مشهدی قلی نیم ساعت پرملات بباراند (!) و طرفهای عصر برای دلپذیر شدن هوا و همچنین تمیزی شهر دو ساعت یک ریز بکوباند تا ماشین برخی که حوصله یک دستمال کشیدن روی شیشه ها را ندارند هم تمیز بشود (!!) اگر هم ته ابرها تگرگ و چیزی مانند آنها را ببرد و روی کوهها بریزد (!!)


 باران در پشت شیشه خوب است !!


باران شدید تا بناب همراه ما بود و هر از گاهی یک استراحتی به خودش می داد و دوباره از سر می گرفت ... و ایضا در بازگشت هم همین برنامه را با باران داشتیم و البته که خیلی خوشحال بودیم که برغم پیش بینی هواشناسان آمریکایی برای خشک شدن و تبدیل ایران به کویر در 10 سال گذشته و آینده بسیار کارشناسی کرده بودند و البته خیلی هم که شیپور تشریف دارند !؟!؟

 

نیم ساعت قبل از شروع برنامه رسیده بودیم و برای همین یک ناهار مختصر در بناب خوردیم ... بناب از قدیم الایام به داشتن نوعی کباب از خانواده ی کوبیده مشهور بود و امروزه این نوع کباب به نام " بناب کبابی " در پنسیلوانیای آمریکا هم یافت می شود و ایضا در شهرهای آذربایجان و استان های همجوار ، تابلوهای زیادی به این نام مزین شده اند !!


 

برنامه ای که در دانشگاه بناب برای فارغ التحصیلی در نظر گرفته شده بود ، خیلی پرملات و دانشجوئی بود و تماما خودجوش بود !! و بمدت دو ساعت یکی مثل مرا به تماشا نگهداشت ... کلیپ هایی که بچه ها در خوابگاه درست کرده بودند و مجری گری و مسابقات زیبای دانشجوئی و ... همه چیز هم خوب پیش می رفت و تقریبا حوالی ساعت 17/30 بود که ما مقارن با اتمام برنامه از برادرزاده و دوستانش خداحافظی کرده و بطرف تبریز بازگشت نمودیم !!


        


این تصویر علاوه بر نشان دادن صحنه و سن آرائی (!) نشان می دهد که ما جز مهمان های سر وقت بودیم !!
 
وقتی دانشجویان کلاهی که سرشان رفته است را به بالا پرتاب می کنند !!
بیخبر از اینکه این کلاه،  باز روی سر خودشان یا بغل دستی فرد خواهد آمد !!
 

باران هم که همچنان حضور فعال داشت و به نوبت شهرهای سرراه را درمی نوردید و گاهی هم شدیدا درمی نوردید !! ترافیک عصرگاهی باعث شد تا کمی دیرتر از برنامه به تبریز برگردیم ، البته من دقیقا سر وقت به سالن رسیدم و یک ربعی که تاخیر داشتیم را باز پای عدم مدیریت صحیح شهری در هدایت ناوگان ماشین های باری و سواری ، متناسب با هر شهر دانست !! وقتی شهر کوچکی با یک خیابان معمولی مسیر تردد اینهمه ماشین موجود در سطح جاده ها می شود و با وجود امکان تهیه یک کمربندی مناسب ، در چهل سال گذشته هنوز تدبیری به آن اندیشیده نشده است !!!

 

روی هم رفته روز خیلی خوبی بود !

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد