یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک گام به جلو ...

 

چیزی که در جامعه ی ما زیاد است حرف است ، و در میان این حرفها چیزی که زیادتر است ، حرفهای بی پایه و اساس و گاه احساسی شدن های بیجا !!! برای برخی بلند شدن ها و پریدن ها نیاز به دورخیز است ولی برای حرفهای پوچ و بی اساس نیازی به دورخیز نیست ، می شود درجا به هر طرف پرید !! هرقدر حرف سبک تر ، پرتابش طولانی تر ...

 

  

 

و البته هر از گاه حرفهای خوب هم شنیده می شود (!) هرچند این حرفهای خوب همه شان از دهان های خوب نیستند ... گاهی از دهان های بد هم می توان حرف خوب را شنید (!؟) مثلا ما یک عبارتی داریم که در عین حال که سخن را تائید می کند گوینده را می کوبد !! مثلا در جائی کسی که سابقه و شهرت خوبی ندارد یک عبارت و مَثَلِ به جا به کار می برد ، در این حال شنونده صاحبنظر و حاذق می گوید : " نولار سفه آغیزدان چیخاندا !؟ یاخچی سوزیدی ! " ( با اینکه از دهان نامربوطی این سخن خارج شده است ولی حرف بجائی بود !! )  گاهی حرفهای خوب تولید افکار خوب گوینده نیست و متاسفانه در جامعه ی ما کسانی که نقل قول می کنند بمراتب بیشتر از کسانی هستند که زحمت فکر کردن به خود می دهند ...

 

خیلی فرق است که سخن راه گوش تا دهان را پیموده باشد و یا اینکه از گوش وارد شده و با چشم بررسی شده و سپس وارد مغز انسان بشود و انسان آن را ابتدا در مغزش نشخوار کرده و سپس آن را به زبان بیاورد !! این معطل شدن حرف خوب دیگران در مغز انسان (!) و یا فهمی که از درک صحیح مسئله در خود مغز حاصل شده باشد ، نه تنها خوشآیند و پخته بر زبان جاری می شود بلکه از محدوده ی چانه پائین تر آمده و در رفتار انسان نیز دیده می شود !! و این گونه نیست که یکی فقط گوینده باشد و دیگران را به عمل فرابخواند ... چنین فراخوانی از همان ابتدا نتیجه اش معلوم است !!!

 

در مراسم های ختم زیاد مشاهده می شود که مداح ( که بیشتر می توان از آنها به عنوان دلقک های مراسم های سیاه یاد کرد !! ) می گویند که بهترین هدیه به مرده ، خواندن فاتحه است و بعد از قرائت دعای منتهی به فاتحه می گوید : " تا شما فاتحه می خوانید من چند مورد است که ذکر می کنم و خودم بعدا فاتحه خواهم خواند !!؟ از همین یک فقره می توان راه فکر را باز گذاشت تا در هر گوشه و کناری که کسی گوینده است و دیگرانی شنونده ، نتیجه اش را دید !! از گوینده ی بالای منبر گرفته تا گوینده ی سر کلاس و حتی در گفتمان های دورهمی و ...

 

یکی از فعالیت های من در کارخانه ، بازرسی کمیته نظام آراستگی بود !! در طول چند سالی که به حسب دستور و نه به خاطر افزایش حقوق و مزایا ( البته حقوق و مزایای این پست را یکنفر دیگر می گرفت !! ) کار من نظارت بر اجرای دستورالعمل های کاری و نظم و انظباط و ... بود و همیشه با کارگاههای بی نظم و کسانی که فکر می کردند بدلیل مهم بودن و زیاد بودن کارشان بی نظم هستند مشکل داشتم !! البته بی نظمی در کشور ما یک خاستگاه غلط فرهنگی دارد و نشان دهنده زیاد بودن کار است !! یعنی اگر کارتان را مرتب انجام بدهید و روی میزتان شلوغ نباشد ، متاسفانه رئیستان اولین احمقی ست که فکر خواهد کرد که شما آن روز کار زیادی انجام نداده اید و بدنبال آن سایر احمق هایی که کار شما و حجم کار شما به آنها هیچ ربطی ندارد !! خلاصه اینکه این مشکل را همیشه داشتیم و اگر نتوانسته بودند مرا سرنگون بکنند به این دلیل بود که کارگاهی که مسئولیت اش با من بود ، همیشه رتبه ی اول مرتب بودن را داشت !! و بدبختانه کسانی که پشت سر من حرفهای ناروا می زدند ، کسانی بودند که در امتیازدهی های هفتگی بالاترین امتیاز را به کارگاه ما می دادند !!!

 

خلاصه اینکه این چند سال باعث شد تا این روحیه ؛ خواسته یا ناخواسته در من نهادینه تر بشود ... البته بدلیل کار در چاپخانه و یاد گرفتن نظم و نظافت از استادکارانی که با وجود بیسواد بودن ، با عمل خود حرفشان را ثابت می کردند قبل از تصدی عنوان بازرسی (!) این روحیه و زمینه را در خودم داشتم !!

 

بعد از بازنشسته شدن ، یکی از کارهای من سرزدن به کارگاه ها و مغازه های دوستانم می باشد و در هر نوبتی سعی می کنم تا مواردی از بی نظمی که مشاهده می کنم را با شوخی و یا جدی به آنها برسانم و این مورد در دو - سه محلی که مرتب به آنها سر می زنم کم کم خودش را نشان می دهد ... نه اینکه مردم نمی دانند نظم و مرتب بودن چیست !؟ ولی عمل نکردن آنها به همین دانسته شان یک ایراد اساسی است !! یکی از این محل ها ، چاپخانه ی یکی از دوستان است که قبلا که من با داماد آنها شریک بودم بعنوان کارگر در چاپخانه آمده بود و حالا خودش از دامادشان جدا شده است و مستقلا کار می کند ... و در این مدت من همیشه به او سر می زنم و در کارهایش کمک فکری و گاه کمک کاری می کنم ... یک مورد در چاپخانه اش وجود داشت به نام بی نظمی و خودش هم از این مسئله و ایضا سرکوفت های مداوم من به تنگ آمده بود و همیشه با خودش می گفت که از فردا " آدم " خواهم شد و ... و نمی شد !!!

 

جمعه انگار که خودخوری و من خوری ها نتیجه داده بود و بیکباره تصمیم کبری گرفته بود و جمعه به چاپخانه رفته و کلی کار کرده بود و شنبه که من آنجا رفتم 70% با وضعیت روز پنجشنبه فرق کرده بود !! امروز بعد از ظهر به من اس ام اس زد و خواست که برای کمی کمک کردن به آنجا بروم و باتفاق هم چند تغییر هم در چیدمان وسایل آنجا دادیم و 20% هم به آن 70% اضافه شد و خودش بیشتر و من بیشتر ازخودش کیفور شده بودم  !!

 

عصر والیبال داشتیم و حالا دقیقا مانند اردک راه می روم !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 ساعت 00:02

سلام

منم جایی خوندم: نگاه نکن "که" میگوید، بنگر "چه" میگوید ...

نظم و ترتیب همیشه با خودش آرامش میاره .. چه در منزل، چه محل کار، و چه هر جای دیگه ...

خدابیامرز مادربزرگم میگفت: اِویوی تمیز ساخلا ناغافیل گوناخ دان، اوزیوی تمیز ساخلا ناغافیل ائولومدن ....
(امیدوارم درست نوشته باشم)

من خوری(!) اصطلاح جالبی بود!!

سلام
حرف خوب را باید شنید و برداشت ولی به خاطر حرف خوب نباید به هرکسی ارزش داد ... ارزش هرکسی به خاطر عمل و رفتار خوبش باید باشد ... بقول سعدی " به حقیقت آدمی باشد وگرنه مرغ باشد / که همی سخن بگوید به زبان آدمیت "
خدابیامرزدشان ، حرف نغز و پرمغز یعنی همین !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد