یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

انتخاب ؛ خوب ، بد ، زشت !!

 

دوستم برای گرفتن بلیط رفته بود ، بهرحال بی برنامگی های ما بنوعی نظم و انضباط خاصی دارد و شاید همین نظم دروغین و تقلبی است که ما را به آن چسبانده و نمی گذارد از دستش خود را خلاص بکنیم ، تماس گرفت و ساعت حرکت اتوبوس را خبر داد ؛ یک خبر هم گفت : " دو تا صندلی در ردیف آخر را گرفتم ! "

  

دیده اید برخی ها دوست دارند بهترین ها را انتخاب بکنند ، اغلب چنین افرادی با خودشان زیادی درگیر هستند و فکر می کنند بهترین ها به آنها آرامش می دهد درحالیکه آنها این فرصت ها را می سوزانند تا دیگرانی که استحقاق بیشتری دارند در مضیقه بیافتند ... گاهی اوقات خوب است انسان بر اساس نیاز خود و نه امکانات موجود انتخاب بکند ، سال قبل در سفری که با اتوبوس داشتیم ، چیزی که در ما زیاد بود خستگی بود هم درراه رفت و هم در مسیر برگشت برای همین صندلی های آخر را گرفته بودیم تا بدون دغدغه ( یا حداقل دغدغه ) بخوابیم ... صندلی آخر این مزیت را دارد که حداقل مزاحم پشت سری ندارد ، در جامعه ما که رعایت دیگران در اولویت اول شعارها قرار دارد می توان یک نتیجه گیری خاص کرد و آن اینکه برای دور بودن ازاین عدم رعایت ، باید از این جمعیت دور باشیم !!


دقیقا سر بزنگا به اتوبوس رسیدیم ، و کمک راننده نگاه چپ چپی کرد که چرا دقیقه ی نود رسیده ایم !! و نیم ساعت بعد اتوبوس حرکت کرد !! ولی ما کسی را نگاه نکردیم چون نبض زندگی در دستان ماست و می دانیم فاصله ی ادعا تا عمل از کجا تا کجاست !!! از اتوبوس بدلایلی متنفر بودم ، یکی همان رعایت حقوق و حضور دیگران (!) و دیگری پخش برخی فیلم های صد تا یه غاز (!!) در اتوبوس که واقعا فشارم را بالا می برد ، مخصوصا اگر از نوع هندی می بود !! شانس آوردیم که فیلمی که در اتوبوس پخش می شد قابل تحمل و تامل بود ؛ شاید نامش آتش بس بود ... مخصوصا دوستم که مزدوج تشریف داشت و انگار برخی نکته های فیلم را خوب می گرفت ... توی اولین عوارضی یک اتوبوس از کنارمان رد می شد که هر صندلی گوشی های خودش را داشت و شاید مسافری که نمی خواست صدای تلویزیون اذیت اش بکند براحتی می توانست به آرزویش برسد ... بعد از سالها دوری از اتوبوس این چیزها برایم جذابیت داشت و شاید برای برخی که بصورت متناوب از اتوبوس استفاده می کنند، این چیزها برایشان عادی باشد !!


شاید در مجموع کمی بیشتر از 4 ساعت خوابیدم ، و نیاز داشتم تا بعد از پیاده شدن حداقل پنچ - شش ساعتی بخوابم تا هم کم خوابی ام جبران شود و هم خستگی سفر با اتوبوس ... بلافاصله بعد از پیاده شدن رفتیم سراغ مترو ... این قسمت پیشنهاد دوستم بود و من در سالهای قبلی که در تهران بودم هرگز دم به تله ی مترو نمی دادم ، البته هر از گاهی سفری بین شهری پیش می آمد و دوست داشتم با تاکسی بروم که مناظر خیابان ها و آدرس ها برایم تازه و آپ تو دیت بشوند و از سفر زیرزمینی حذر می کردم ... وارد مترو شدیم و دو بلیط دو سره گرفتیم ، یکی برای رفتن مان و یکی برای بازگشت مان !! مترو انتخابی مطمئن و بدون دردسر و سر و صدا محسوب می شود و براحتی می توان با یک بلیط ششصد تومانی ، یک روز را در زیرزمین تهران سر کرد و ویلان و سرگردان خیابان ها نشد ، مخصوصا که یک کلونی در حال تغییر از آدمهای مختلف است که تماشای آنها هم آموزنده و جالب است ... یک مسیر بین راهی عوض کرده و دقیقا در آن سر مترو پیاده شدیم ، سفری از غرب تهران به شرق تهران ...


با تاکسی آمدیم تا ترمینال شرق ، راه دوری نبود ولی بارمان سنگین بود ، چند قدمی نرفته بودیم که یکی آمد سراغمان که دو نفر لازم دارد تا راه بیافتد ، بهترین راه برای نگهداشتن وقت برای یک مسافری که به آن نیاز دارد هزینه کردن پول است ؛ از نوع بی معطلی !! اگر وقت طلاست باید برای نگهداشتن و داشتن اش پول هزینه شود ؛ من کسانی را می شناسم که از آن سر شهر بلند می شوند می آیند این سر شهر برای اینکه میوه را هزار تومان ارزانتر بخرند و چه بدبختیی بزرگتر از اینکه یک ساعت یک فرد، در این دور و زمانه ی سریع و شتاب زده ، هزار تومان نمی ارزد !! سوار سواری شدیم و قرار شد ما را در سه راهی پلور پیاده بکند ، من اغلب سر کرایه چانه نمی زنم ، مخصوصا در مسیری که غریبه باشم !! اگر منصف باشد خدا خیرش بدهد و اگر اضافه بگیرد پول نقدی از من گرفته و حق الناسی در گردن خود ذخیره کرده است که مطمئنا در آن طرف بیشتر بدرد من می خورد !!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
کمال چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 09:06

سلام صعود را تبریک میگم. آخه پسر خوب خجالت نمی کشی ُ به گفته نادر نیوز بابا مامانت باز خاننرود شدن دست از پا دراز تر بر می گردن...

سلام
ممنون ...
بابا مامان منو چشم زده اند ...

سعید چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 13:13

چرا منو نبردی؟ اصلاًحرف نباشه!!!
عکسات کو؟

سلام
این چه اخلاقیه !! کمی با اخلاق تر باش ، بزرگ که شدی تو را هم خواهم برد... عکس ها را بعدا می آرم خدمتت ، با موبایل گرفته ام ، بزرگ که هستند جالبند ، ریسایز که می شوند ا زمزه می افتند ...
بخند ... این جوری

سعید پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 00:54

2 خط آخر بسیار زیبا بود

ای ناقلا .... متوروف بازاری شد تو خوشت آمد !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد